سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

پسر و پدر

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ق.ظ


پسری پدرش را برای غذای شب به رستوران برد.

پدر که خیلی پیر و ضعیف شده بود،

غذایش را درست نمیتوانست بخورد و بروی لباسش میریخت.

تمامی افراد موجود در رستوارن با حقارت بسوی مرد پیر مینگریستند،

و پسرش هم خاموش بود.

پس از اینکه غذایشان تمام شد، پسر که هیچ خجل هم نشده بود،

به آرامی پدرش را به دستشویی برد، لباسش را تمیز کرد، موهایش را شانه زد و عینک‌هایش را نیز تنظیم کرد و بیرون آورد.

تمامی افراد موجود در رستوران متوجه آن دو بودند

و با حقارت بسوی هر دو مینگریستند.

پسر پول غذا را پرداخت و با پدر راهی دروازه خروجی شد.

درین وقت، یک پیرمرد دیگری از جمع حاضرین صدا کرد؛

.

پسر آیا فکر نمیکی چیزی را پشت سر گذاشته ای؟

.

پسر پاسخ نداد؛ نخیر جناب. چیزی باقی نگذاشته ام.

آن مرد پیر گفت:

بله، پسر. باقی گذاشته ای.

درسی برای تمامی پسران

و امیدی هم برای همه پدران.

یک نوع خاموشی مطلق بر تمامی رستوران حاکم شد!پدر و پسر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی