پنجشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۳۸ ق.ظ
واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن ...
داوطلب زیاد بود
قرعه انداختند... افتاد بنام یه جوون...
همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!
پیرمرد گفت: " چیکار دارید، بنامش افتاده دیگه! "...
بچه ها از پیرمرد بدشون اومد... دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون ...
جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار،
بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون... همه رفتن الا پیرمرد...
گفتند: " بیا! "
گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!
پیرمرد پدر اون جوون بود...
(نقل از گنجینه خاطرات جنگ)
__________________________