جواب محبت آدمها را به موقع بدهید، محبتهای تاریخ گذشته عطر و طعم اصلی را نخواهد داشت …
مهم ترین درسی که میشه از تاریخ مملکت گرفت، اینه که مردم درسی از تاریخ نمیگیرن وگرنه تاریخ همیشه تکرار نمیشه این ماییم که بعضی وقتا دوست داریم یه چیزایی رو یادمون بره در ضمن لطفا علاوه بر تاریخ و ریاضی فلسفه نجوم و علوم غریبه را کنار اینها یاد بگیرید و یاد بدهید تا نسل جدیدی که در بوجود می آوریم با نیازهای جدید تر عاقلانه تر روبرو شوند دختران نیازمند محبت و پسران تربیت آمد نباید از فرزندان هر دو را دریغ کرد در ضمن به فرزندان نماز خواندن و قرآن خواندن یاد بدهید نود درصد راه را رفته اید خانواده یعنی پدر سالاری نه مرد یا زن یا فرزند سالاری و شروع ولایت مداری از خانواده است وقتی گفته می شود آمریکا شیطان بزرگ است یعنی فقط قتل یا فساد منظور نیست چون شیطان کارش معلم اشتباه است علم بدون محبت است علم بدون تربیت است علم همراه با آموزش ناصحیح است پس راهکار این است که علم آموخت خیلی خیلی زیاد تا از شیطان جلو زد اما همراه با محبت و تربیت و خانواده مداری و در امتداد آن بدون شک هدایت خواهد بود تکرار می کنیم که عالمترین موجود هر عصر پس از امام زمان عصر شیطان است و شیطان عالمترین موجود بدون محبت است
اصل ذات با علم اصلاح نمی شود و اساس ذات محبت است در شناخت شخصیتهای جالبی که در پیرامون ما وجود دارد دو شخصیت و داستان همیشه برای من جالب بوده یکی پیکتال که یکی از بهترین ترجمه های قرآن کریم به انگلیسی را انجام داده و جزو سفارت انگلیس بوده و مشخص است که کارش چه بوده و دیگری تد باندی که یکی از دلایل موفقیتش در قتل عام های زنجیره ای درسهای روانشناسی و حقوقی بوده که خوانده یعنی یک قاتل زنجیره کاملا با سواد منظورمان این است که علم همه چیز نیست و طبق نظر آیت الله حسن زاده آملی داستان بحث بین عقل و شهوت نیست بلکه محبت لازم است و یک حدیث هم نقل به مضمون می کنیم که عالمترین موجود هر عصر پس از امام زمان هر عصر شیطان یعنی ابلیس است پس باید بدانیم که عبادتهایمان مغرورمان نکند و از نمازگزارانی باشیم که نمازمان را فراموش نکرده باشیم و برای کاهش غرورمان نیز باشد و وقتی اسم کتاب در خدمت و خیانت روشنفکران به گوشمان می رسد فقط نامگذاری این کتاب متن و داستان خویش را نشان می دهد این کتاب و این حدیث که گفتم را از دو نفر یادگار دادند و من نیز به وظیفه نشر علم انتشار می دهم تا بدانیم راه فقط علم نیست و علم نیز باید زیادمان کند نه اینکه باری باشد بر دوش اما در عین حال باید خیلی بیشتر از و قوی تر از شیطان علم را از او زودتر دریابیم تا کمتر به تله بیفتیم شک نکنید در صورت طلب امام زمان و انسان کامل کمک خواهند کرد چرا که امام زمان غیبت از نگاه و ظهور دارد نه غیبت از حضور
فکر کردن به غم و غصه مادر سخت است
خواندن روضه ی در چند برابر سخت است
از حسین این همه اصرار: حسن حرف بزن
از حسن بغض پی بغض: برادر سخت است
زیر بارِ غمِ تو می شکند پشت پدر
زندگی بی سر و بی همسر و سرور سخت است
دل حیدر دل کوه است، دلِ کوه آری
ولی این داغ برای دل حیدر سخت است
من همان اول بسم الله، اشکم جاری است
چقدر زمزمه سوره کوثر سخت است
ان شا الله شب شهادت بی بی دوعالم مادرمان حضرت زهرای اطهر(س) همراه با شهدای به حق،زنده ی شلمچه برای تعجیل در فرج آقا،دعاگوی همه مومنان و مستضعفین جهان باشیم و در سوگ می نشینیم .و خود را برای هرچه بهتر سرباز آقا بودن و اطاعت از خودشان و نایبشان آماده کنیم.
محل مناطق عملیاتی جنوب و راهیان نور .امیر حسین سوری با طلب حلالیت از تمامی دوستان
خانواده، کلمهای طیبه است. کلمهی طیبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکیمیتراود و به پیرامون خودش نفوذ میدهد. کلمهی طیبه همان چیزهایی است که خدای متعال آن را با همان اساس صحیح به بشر اهدا کرده.15/12/79
خانواده یک اجتماع کوچک است که اول از زن وشوهر شکل میگیرد؛ بعد با آمدن فرزندان گسترش مییابد؛ از فرزندان باز فرزندانی به وجود میآیند و مثل درختی که شاخ و برگ میکند،بارور میشود.خدای متعال دوستدار این اجتماعات کوچک است.30/11/81
💠 مسئله محرم و نامحرم را جدی بگیرید
◀️ رهبر انقلاب: مسئلهی محرم و نامحرم در اسلام جدی است. البته بخش عمدهای از این قضیهی محرم و نامحرم باز برمیگردد به خانواده. یعنی چشم پاک و دل بیوسوسه و ریب برای هر یک از زوجین موجب میشود که محیط خانواده از طرف او تقویت و گرم شود؛ مثل یک کانون گرمابخشی، محیط را گرم میکند.
✳️ اگر آن طرف مقابل هم همین چشم پاک و دل خالی از وسوسه را داشت، طبعاً این دوجانبه خواهد شد و محیط میشود محیط کانون خانوادگىِ گرم و بامحبت.
⚠️ اگر چنانچه نه، چشم خائن، دست خائن، زبان دو وجه، دل بیمحبت و بیاعتقاد به همسر و همسری وجود داشت، ولو ظاهرسازیهائی هم باشد، محیط خانواده سرد میشود... اگر سوءظن پیدا شد، چه سوءظن، مستند درستی داشته باشد، چه نداشته باشد، اثر خودش را میبخشد؛
⭕️ مثل گلولهای است که از این لوله بیرون میآید؛ اگر توی سینهی کسی خورد، میکُشد؛ چه این شخص عامد باشد، چه اشتباهاً دستش رفته باشد روی ماشه. 90/10/14
۱۲تااز بهترین لحظه درعمرانسان:☺️☺️
☺️۱ لحظه تحویل سال..!☺️
😊۲ لحظه عاشق شدن..!😊
☺️۳ لحظه ای تماس از کسی که دلتون براش تنگ شده...!☺️
😊۴ لحظه دادن آخرین امتحان..!!😊
☺️۵ لحظه ای که به شخصی که دوسش دارین,
نگاه کنین و ببینین اونم داشته به شما نگاه میکرده...!!☺️
😊6 لحظه ای که دوستایه قدیمی و خوبت رو ببینی و بفهمی
هیچی بینتون تغییرنکرده...!!😊
☺️۷ لحظه ی لمس انگشتان نوزاد متولدشده..!!☺️
😊۸ لحظه ای از خواب بیدار شی و ببینی که هنوز وقت اضافه
برای خوابیدن داری..!!😊
☺️۹ یه شبه قشنگ,,تو خیابون تنها قدم بزنی و خاطراته قشنگ
و خوبت رو مرور کنی...!!☺️
😊۱۰ لحظه ای که تنهایی؛ یه پیام یا تماس از کسی که دوسش داری
دریافت کنی..!!😊
☺️۱۱ لحظه ای که حس کنی یه نفر واقعا به تو و کارت اهمیت میده...!!☺️
😊۱۲ لحظه ای که این رو میخونی و به این لحظاته خوب فکر میکنی
و لبخند به لبت میاد..!!😊
و این بهترین لحظه برایه منه که لبخند رو,,به لبت آوردم...😊
😃خنده واقعا بهت میاد,,دوست من
💠 پرجمعیتترین گردهمایی تاریخ کره ی زمین با بیش از 26 میلیون شرکتکننده داوطلب.
💠 طولانیترین راهپیمایی جهان با 400 مایل.
💠 بزرگترین #اطعام دهی جهان با 200 میلیون نفر وعده غذایی.
💠 طولانیترین #نماز جماعت جهان اسلام در طول تاریخ با 30 کیلومتر.
💠 بزرگترین حجم خدمات #داوطلبانه و رایگان (استراحتگاه، تلفن، تأمین امنیت، ماساژ دست و پا، استحمام، اینترنت، میان وعدهها و... .)
💠 بزرگترین پروژه خدمات شهری جهان (12 هزار نیروی خدماتی.)
💠 متکثرترین آئین مذهبی (شیعه، سنی، مسیحی، یهودی، بودایی، زردشتی؛ همه آمده بودند.)
💠 پرخطرترین و در عین حال #امنترین مانور اقتدار امت اسلامی.
💠 مأیوس کنندهترین همایش تاریخی برای دشمنان بشریت و مسرت بخش ترین برای مدافعان ارزشهای الهی و ناب اسلامی.😊
💠 و البته بزرگترین سانسور خبری یک واقعه با این عظمت از سوی رسانههای مدعی بیطرفی دنیا (بسیاری از رسانهها حتی در حد زیرنویس هم خبر اربعین را انتشار ندادند.)
🍀 فقط حسین(ع) است که چنین جذبه و جاذبهای دارد.
این حسین کیست که همه عالم همه دیوانه اوست
❤️ السلام علیک یا اباعبدالله ❤️
{اللهم عجل ولیک الفرج}
منبع mersadcyber.blog.ir
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
زنده دلها میشوند از عشق، مست
مرده دل کی عشق را آرد به دست
چ
عشق را با نیستی سودا بود
تا تو هستی، عشق کی پیدا بود
زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر
مرده باشی جان بگیری با صدای یک نفر
عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست
محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر
عاشقانه- هرچه داری لابه لای شعر هات-
گفته باشی از همان اول برای یک نفر
آخر این قصه خواهی دید خیل عاشقان
جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر
عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این نیست عشق
عشق یعنی "این و جز این نیست"های یک نفر...
دختره با کلی آرایش به پسره میگه:
واقعأ شما پسرا این دختر چادریا رو از ما بیشتر دوس دارین؟
پسره خیلی رک گفت: آره!!!
دختره جواب داد:
پس اگه دوسشون دارین چرا نگاهشون نمیکنین و سرتون رو میندازین پایین از پیششون رد میشید؟؟؟
پسره گفت:
آره تو راس میگی ما نباید سرمون رو پایین بندازیم!!
اصلا سر پایین انداختن کمه؛
باید تعظیم کرد در مقابل یادگار حضرتــــــــ زهــــــــــــرا ...
📗📔📒📘📙📓📒 📔📙📘📗📓
"ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﻣﺪﺭﻥ"
+ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻧﯿﻢ :
⛔ﻧﮕﻮ : ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﻣﺰﺍﺣﻤﺘﺎﻥ ﺷﺪﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻭﻗﺘﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺷﺘﯿﺪ ﻣﺘﺸﮑﺮﻡ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺘﻰ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺷﻤﺎ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﻮﺩ !
🚫ﻧﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺑﺪ ﻧﺪﻩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﺪﺍ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﺑﺪﻩ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﻗﺎﺑﻞ ﻧﺪﺍﺭﻩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﻫﺪﯾﻪ ﺍﻯ ﺍﺳﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻛﺮﺩﻡ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﺯﺷﺘﻪ !
✅ﺑﮕﻮ : ﻗﺸﻨﮓ ﻧﯿﺴﺖ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺘﻢ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺑﻢ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﭼﺮﺍ ﺍﺫﯾﺖ ﻣﻴﻜﻨﻰ؟ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﻣﯽﺑﺮﯼ؟
⛔ﻧﮕﻮ : ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺷﺎﺩ ﻭ ﭘﺮ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺑﺎﺷﯽ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺩﻭﺳﺖ ﻧﺪﺍﺭﻡ !
🚫ﻧﮕﻮ : ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺳﺖ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺁﺳﺎﻥ ﻧﯿﺴﺖ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﺟﺎﻧﻢ ﺑﻪ ﻟﺒﻢ ﺭﺳﯿﺪ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﯿﻠﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﻮﺩ !
⛔ﻧﮕﻮ : ﺑﻪ ﺗﻮ ﺭﺑﻄﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ !
✅ﺑﮕﻮ : ﺧﻮﺩﻡ ﺣﻠﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ !
⭕ﺧﻮﺏ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻦ ﻗﻠﺐ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ❤
شیخ حسن جهرمی میگوید: در سالی که گذارم به جندیشاپور افتاد، سخنی از محمد مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه میزند. دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ میریسد و ترانه زمزمه میکند.
گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم.
محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانهات تو را از غصههای بیشمار فارغ کرده است؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز زیر نمنم باران، آواز خواندهای؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز به آسمان نگریستهای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بیخود کرده است که اگر نشستهای برخیزی و اگر ایستادهای بنشینی؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچهای، اشک شوق از دیدۀ تو سرازیر کرده است؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف میکنی، چشم دوختهای؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شدهای؟
گفتم: نه.
گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیدهای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کردهای؟
گفتم: نه.
گفت: از من دور شو ای ملعون که سنگ را عاشقی میتوان آموخت، تو را نه.
رضا بابایی
💠💠💠💠💠💠💠💠
◀داستانهای آموزنده
در قانون اصالت ها فرد اصل نیست اجتماع هم اصل نیست شاید علی الظاهر درست باشد بگوییم اسلام اصالت را هم به فرد می دهد هم به جامعه اما از یک جهت درست نیست اصالت برای خداست امانت باید لحاظ شود و براساس فطرت و غریزه باید باشد اصالت متعلق به خانواده است شاید بگویید خانواده همان جامعه کوچک است اما اگر به خانواده اصالت بدهیم هم می توانیم به فرد و هم به جامعه اصالت دهیم اما اگر به فرد و جامعه اصالت بدهیم امکان عدم اصالت بخشی به خانواده وجود دارد در ضمن این اصالت ها مجازی و امکان پذیر است اما اصالت واجب اصالت خود خداست و تعریف انسانیت و انسان به عنوان بنده خدا و خلیفه الله در جهان بدون هیچ نوع بردگی و در آزادی و آزادگی حقیقی علل الخصوص آزادی ازدبند شیطان و نفس اماره
چند نکته دنباله دار
ببینید گفتیم خانواده اصل است اما امانت و ایمان قبل از آن اصالت دارد مثل کنعان پسر نوح و یا همسر لوط که از قومش طرفداری می کرد حالا کمی جلوتر می رویم و اصالت را از امانت هم می گیریم و به امانت دهنده می دهیم مثل قضیه حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل یعنی خدا امری را دستور می دهد باید اجرا شود و هیچ عذری و بهانه و استدلال هم نداریم اینجا اصالت خود خدا مطرح می شود.
خاطره ای شنیدنی از
استاد شفیعی کدکنی
آخر سال تحصیلی بود بیشتر بچه ها غایب بودند
یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛
اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد
و شروع به درس دادن کرد ...
بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت:
«استاد آخر سال است؛
دیگر بس است!».
استاد هم دستی به سر خود کشید!
و عینکش را از روی چشمانش برداشت
و همین طور که آن را روی میز می گذاشت
خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت
استاد 50 ساله با آن کت قهوهای سوخته
که به تن داشت، گفت:
«حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم:
من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم،
مشهد زندگی می کردیم،
پدر و مادرم کشاورز بودند،
با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته،
دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم
می خواست ببوسمشان،
بویشان کنم
کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم!
اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام
بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.
استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند
نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟
ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم
چادر را جلوی دهان و بینیام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...
اما نسبت به پدرم؛
مثل تمام پدرها؛
هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛
جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.
نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم.
از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...
استاد حالا خودش هم گریه می کند...
پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!...
اما پدر گفت:
خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما...
حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم،
دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود
کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم
روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم.
آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند.
پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد.
اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس.
بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد.
گفتم: این چیست؟
گفت: "باز کنید؛ می فهمید".
باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!
گفتم: این برای چیست؟
گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."
راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟!
فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان!
مدیر گفت: از کجا می دانی؟
کسی به شما چیزی گفته؟
گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.
در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام میگیرد و خبرش را به من می دهد.
روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی!
هزار تومان بوده نه نهصد تومان!
آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را
برداشته بود
که خودم رفتم از او گرفتم؛
اما برای دادنش یک شرط دارم...
گفتم: "چه شرطی؟"
گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟!
گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد. ..
زائر حسین ع...
میگفت شب شد، زنگ یه خونه ای رو زدم،
طبقه بالایی دیر جواب داد، طبقه پائینو زدم، هر دو صاحب خونه بالا و پایین باهم رسیدن.
میگفت اون از یه طرف می کشید منو، این یکی از یه طرف دیگه....
هرکی میخواست منو مهمون خودش کنه.
تا اینکه اون دو تا با هم عربی حرف میزنن و یکی گریه می کنه و کناری می ایسته و با اون یکی وارد خونه شدم
شب که شد با عربی دست و پاشکسته ماجرا رو پرسیدم اون عرب اینطور تعریف کرد:
ما هر دو صاحب پسر بودیم که پسر اون طرف میزنه و تو دعوا پسر منو می کشه و چند ساله زندانه،
تو گیر و دار آوردن شما به خونه م گفت؛
به شرطی میذارم مهمون تو بشه که رضایت بدی پسرم آزاد شه.
منم بهش گفتم: زائر "حسین" رو بده به من، پسرت آزاد....
چه کردی با این دل ها حسین جان ...
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هنگامى که حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهاى قحطى عزیز مصر فوت کرده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمانش کور شد، به علت فقر و کورى بر سر راه مى نشست و از مردم براى گذران خود گدایى مى کرد
به او پیشنهاد کردند، خوب است از ملک بخواهى به تو عنایتى کند سالها خدمت او مى کردى . شاید به پاس خدمات و محبتهاى گذشته به رحم نماید.
ولى باز هم عده اى او را از این کار منع مى کردند که ممکن است به واسطه عشق ورزى و هوى پرستى اى که نسبت به او داشتى تا به زندان افتاد و آن همه رنج کشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را کیفر نماید.
زلیخا گفت : یوسفى را که من مى شناسم آن قدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد. روزى بر سر راه او بر یک بلندى نشست .
هر وقت حضرت یوسف علیه السلام خارج مى شد جمعیت کثیرى از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند زلیخا همین که احساس کرد یوسف نزدیک او رسید گفت :
سبحان من جعل الملوک عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم ، پاک و منزه است خداوندى که پادشاهان را به واسطه نافرمانى بنده مى کند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمان بردارى پادشاه مى نماید
یوسف علیه السلام پرسید: تو کیستى گفت : همان کسى که از جان تو را خدمت مى کرد و آنى از یاد تو غافل نمى شد هوا پرست بود، به کیفر اعمال بد خود به این روز افتاده که از مردم براى گذران زندگى گدایى مى کند که برخى به او ترحم مى کنند و برخى نمى کنند. بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینک ذلیلترین افراد، این است جزاى گنهکاران .
یوسف گریه زیادى کرد و بعد پرسید:
آیا هنوز چیزى از عشق و علاقه نسبت به من در قلبت باقى مانده ؟ گفت : آرى ، به خداى ابراهیم قسم ، یک نگاه به صورت تو، بیش از تمام دنیا براى من ارزش دارد که سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند.
یوسف پرسید: زلیخا چه تو را به این عشق واداشت ؟ گفت : زیبایى تو. یوسف گفت : پس چه خواهى کرد اگر پیامبر آخرالزمان را ببینى که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است که نامش محمد صلى الله علیه و آله است ؟ زلیخا گفت : راست مى گویى .
یوسف علیه السلام پرسید تو که او را ندیده اى ، از کجا تصدیق مى کنى ؟ گفت همین که نامش را بردى محبتش در قلبم واقع شد. خداوند به یوسف وحى کرد زلیخا راست مى گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتى که به پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج کن . آن روز یوسف به زلیخا چیزى نگفت و رفت .
روز بعد به وسیله شخصى به او پیغام داد که آیا میل دارى تو را به ازدواج خود درآورم . زلیخا گفت : مى دانم که ملک مرا مسخره مى نماید، آن وقت که جوان و زیبا بودم مرا از خود دور کرد، اکنون که پیرو بینوا و کور شده ام مرا مى گیرد؟!
حضرت یوسف علیه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا کرد شبى که خواست عروسى کند به نماز ایستاد، دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانى و شادابى زلیخا را به او باز گرداند،
چشمانش شفا یافت ، مانند همان زمانى که به او عشق مى ورزید، در آن شب یوسف او را دخترى بکر یافت ، خداوند دو پسر از زلیخا به یوسف داد، با هم به خوشى زندگى کردند تا مرگ بین آنها جدایى انداخت .
هنگامى که یوسف علیه السلام مالک خزاین زمین شد با گرسنگى بسر مى برد و نان جو مى خورد، به او مى گفتند با این که خزینه هاى زمین در دست توست به گرسنگى مى گذرانى ؟ مى گفت مى ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم
💠💠💠💠💠💠💠💠
یک مورد دیگر خاص اسم اعظم در مورد ازدواج داریم و آن مهریه ی حوا در قضیه خواستگاری آدم و خواستنش از خدا بوده است.مهریه یاد دادن اسامی یادگرفته شده توسط آدم به معلمی خدا و یاد دادن آنها به حوا بوده است.