سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

۲۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

 

#حدیث_زندگی

 

 

👌حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: 

 

 

👈افراد کریم و بزرگوار زن ها را مورد احترام قرار

 

 می دهند ولی اشخاص پست و فرومایه به زن ها

 

 اهانت می کنند.👉

 

 

🦋 عکس مربوط به جشن تکلیف دختران مدرسه ای در بیت رهبری در #روز_مرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۰۱ ، ۱۰:۵۶

لذت اینکه خانومت از خستگی خواباندن بچه تا صبح خوابش ببره اما کوچولوی خندون صبح زود بیدار شده و داره بازی می کنه و وقتی هم می بینتت خندونه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۰۱ ، ۱۴:۳۳

خیال بباف، نفس بکش، کتاب بخوان، ذوق کن.

به هر شکلی که می‌شود؛ زنده باش و دستان زمخت زندگی را محکم بگیر.

کسی را پیدا کن که پایه‌ی دیوانگی‌هات باشد، با تو زیر باران خیس شود، با تو توی خیابان بلند بخندد، با تو موزیک گوش کند، برقصد، کتاب بخواند، فیلم ببیند. کسی را پیدا کن که سن و سال حالیش نباشد، که از قضاوت‌ها نهراسد، که ساده، ذوق کند، که سبز باشد، بکر باشد، دیوانه باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مهر ۰۱ ، ۱۰:۲۷

لذت در آغوش گرفته شدن توسط دختر کوچولوت وقتی از سرکار اومدی خونه و وقتی هم بغل می کنی محکم با دستای کوچولو فشار می ده و محکم پریده بعلت و تو هم همش بوسیش می کنی و خانومت هم با یه دختر کوچولوی شیرخوار خندون بیاد دم در و بهت خوشآمد بگه و وقتی هم بچه نوزاد رو بغل می کنی بوی خوشش دیوونت می کنه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۰۱ ، ۱۱:۵۰

زندگی خالی نیست

مهربانی هست،

سیب هست،

ایمان هست، 

آری،

تا شقایق هست،

زندگی باید کرد.


🖊سهراب سپهری



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۵ ، ۰۹:۲۱

(( حتما  حتما   بخوووووووووووونید    ))

 

                   (( شهید سید احمد پلارک ))


نام پدر: عباس

 تولد: ۷ اردیبهشت ۱۳۴۴   تهران

 شهادت: ۲۲ فروردین ۱۳۶۶  شلمچه

 مزار : بهشت زهرا(س).قطعه۲۶،ردیف۳۲،شماره ۲۲

*************************************************

_(( به او می‌گویند :شهید عطری ))

_خیلی‌ها سر مزار شهید سید احمد پلارک نذر و نیاز می‌کنند و از خدای او حاجت و شفاعت می‌خواهند...


_(( از سنگ قبرش همیشه عطر گلاب و گل های معطر ترشح می‌کند، و مزارش همییییشه نمناک است..طوری که هربار مزار شهید را خشک کنی چند دقیقه بعد از طرف دیگر مزارش شروع به مرطوب شدن با گلاب میکند...))


_شب‌های بسیاری سر بر سجده عبادت با خدای خود نجوا می کرد و اشک می ریخت…

 ************************************************

مادرش اینطور نقل کرده که پسرش در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک نکرد: 

 

۱. نماز شب 

۲. غسل روز جمعه

۳. زیارت عاشورای هر صبح

 ۴. ذکر ۱۰۰ صلوات در هر روز و ۱۰۰ بار لعن بی امیه

 

23 ساله بود که شهید شد. مادرش می گوید از سن 13 سالگی نماز شبش قطع نشد...

(( نماز اول وقت چیزی بود که برایش از نان شب مهمتر بود.)) 

گاهی بعضی کارهایش همه را متعجب می کرد...

((مثلا بین هر دو رکعت نماز شبش کمی می خوابید و دوباره بیدار می شد. وقتی علت این کارش را پرسیدند گفت: آدم باید نفسش را سختی بدهد تا پاک شود.....))


سید احمد همیشه در همه عملیاتها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست....جالب اینکه با وجود سادات بودنش، شال سبز نمی انداخت...

فرمانده ار پی جی زن های  گردان عمار لشکر ۲۷ حضرت رسول (ص) بود و این گردان یک هیئت داشت که نامش هییت متوسلین به حضرت زهرا (س) بود؛


 هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد...شهید پلارک یکی از مشتریان پر و پا قرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت...

(( هیچ وقت از یادم نمی رود، به محض اینکه نام حضرت فاطمه زهرا( س) می آمد خیلی شدید گریه می کرد؛ او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت.))

 ***********************************************

                ((ستاره ای از اسمان شهادت ))


خدمت به رزمنده ها را دوست داشت... مثل همیشه برای(( سرکوبی و مبارزه با نفس ))دوطلباااانه مشغول نظافت دستشویی ها بود... برایش مهم نبود که بدنش همیشه بوی بد توالتها را بدهد.... 


((که  در یک حمله هوایی که در حال نظافت دستشویی ها بود که موشکی به آن‌جا برخورد می‌کند و او شهید و در زیر آوار مدفون می‌شود...))


بعد از بمباران، هنگامی‌که امدادگران در حال جمع‌آوری زخمی‌ها و شهیدان بودند، متوجه می‌شوند که بوی شدید گلابی از زیر آوار می‌آید. وقتی آوار را کنار می‌زدند با پیکر پاک این شهید روبرو می‌شوند که غرق در بوی گلاب بود. 


(( هنگامی‌که پیکر آن شهید را به خاک می‌سپارند، همیشه بوی گلاب تا چند متر اطراف مزار این شهید احساس می‌شود و نیز سنگ قبر این شهید همیشه نمناک می‌باشد به‌طوری‌که اگر سنگ قبر شهید پلارک را خشک کنید، از آن طرف سنگ از گلاب مرطوب می‌شود.))



((هرکس متن رو خوند جهت سلامتی وتعجیل در فرج اقا امام زمان(عج)و شادی روح پرفتوح شهید بزرگوار سید احمد پلارک و ارواح طیبه شهدا فاتحه و صلوات بفرستد و لطفا به اشتراک بگذارید...))

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۸:۴۵

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۰۱:۵۵

💠 مسئله محرم و نامحرم را جدی بگیرید


◀️ رهبر انقلاب: مسئله‌ی محرم و نامحرم در اسلام جدی است. البته بخش عمده‌ای از این قضیه‌ی محرم و نامحرم باز برمیگردد به خانواده. یعنی چشم پاک و دل بی‌وسوسه و ریب برای هر یک از زوجین موجب میشود که محیط خانواده از طرف او تقویت و گرم شود؛ مثل یک کانون گرمابخشی، محیط را گرم میکند.

✳️ اگر آن طرف مقابل هم همین چشم پاک و دل خالی از وسوسه را داشت، طبعاً این دوجانبه خواهد شد و محیط میشود محیط کانون خانوادگىِ گرم و بامحبت.

⚠️ اگر چنانچه نه، چشم خائن، دست خائن، زبان دو وجه، دل بی‌محبت و بی‌اعتقاد به همسر و همسری وجود داشت، ولو ظاهرسازیهائی هم باشد، محیط خانواده سرد میشود... اگر سوءظن پیدا شد، چه سوءظن، مستند درستی داشته باشد، چه نداشته باشد، اثر خودش را میبخشد؛

⭕️ مثل گلوله‌ای است که از این لوله بیرون می‌آید؛ اگر توی سینه‌ی کسی خورد، میکُشد؛ چه این شخص عامد باشد، چه اشتباهاً دستش رفته باشد روی ماشه. 90/10/14



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۸

زندگی یعنی بمیری در هوای یک نفر

مرده باشی جان بگیری با صدای یک نفر


عمر اگر بسیار باشد، عمر اگر کم؛ هرچه هست

محض لبخند یکی باشی، فدای یک نفر


عاشقانه- هرچه داری لابه لای شعر هات-

گفته باشی از همان اول برای یک نفر


آخر این قصه خواهی دید خیل عاشقان

جان نمی بازند جز در ماجرای یک نفر


عشق جز این نیست، جز این نیست، جز این نیست عشق

عشق یعنی "این و جز این نیست"های یک نفر...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۵:۱۷

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ که به تنهایی ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﮐﺸﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭفته بود دربِ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ او ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ سردخانه گیر افتاد آخرِ وقتِ کاری بود. ﺑﺎ ﺍﯾن که ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺟﯿﻎ و ﺩﺍﺩ ﮐﺮﺩ


ﺗﺎ ﺑﻠﮑﻪ ﮐَﺴﯽ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﻮﺩ ﻭ ﻧﺠﺎﺗﺶ ﺑﺪﻫﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮔﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺶ ﺩﺭ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﻧﺸﺪ


ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ۵ ﺳﺎﻋﺖ، ﻣﺮﺩ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺩﺭب ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣَﺮﺩ ﺭﺍ ﻧﺠﺎﺕ ﺩﺍﺩ


ﺍﻭ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﮐﻪ:ﭼﻄﻮﺭﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺳﺮﺩﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮ ﺯدید؟


ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ…


ﻣﻦ ۳۵ ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﻣﯽ‌ﺁﯾﻨﺪ ﻭ ﻣﯽ‌ﺭﻭﻧﺪ


ﻭﻟﯽ ﺗﻮ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺳﻼﻡ ﻭ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﻣﯽﮐﻨﯽ و ﺑﻌﺪ ﺧﺎﺭﺝ ﻣﯽﺷﻮﯼ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﮐﺎﺭﮔﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻣﺎ ﻃﻮﺭﯼ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ


ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺳﻼﻡ ﮐﺮﺩﯼ ﻭﻟﯽ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻈﯽ ﮐﺮﺩﻥ تو ﺭﺍ ﻧﺸﻨﯿﺪﻡ برای همین ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺳﺮﯼ ﺑﺰﻧﻢ ﻣﻦ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﺣﻮﺍﻟﭙﺮﺳﯽ ﻫﺮ ﺭﻭﺯﻩ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﯾن که ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺗﻮ ﻣﻦ ﻫﻢ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﻡ

💠💠💠💠💠💠💠💠


◀داستانهای آموزنده

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۱

یک انرژی مثبت قشنگ از سهراب سپهری



چه کسی میداند؟؟؟

که تو در پیله ی تنهایی خود، تنهــــایی؟

چه کسی می داند

که تو در حسرت یک روزنه در فردایــی؟

پیله ات را بگشا،

تو به اندازه ی پروانه شدن زیبایی! ازصدای گذرآب چنان فهمیدم: تندتر ازآب روان، عمرگران میگذرد. زندگی رانفسی،ارزش غم خوردن نیست! آرزویم این است آنقدرسیربخندی که ندانی غم چیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۲

 i love hijab

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۲۰

ﻧﺎﺧﺪﺍ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﺎ ﺑﺎﺩ ﺑﺠﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ

ﺑﺎ ﺷﺐ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﺑﺠﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ


ﭘﺎﺩﺷﻪ ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺩﮊ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﺷﺪﻩ

ﺗﺎ ﺩﻡ ﻣﺮﮒ ﻓﻘﻂ ﺷﺎﺩ ﺑﺠﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ


ﺑﺎﺭ ﻫﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﻭ ﻻﺷﻪ ﺍﻡ ﺁﻣﻮﺧﺘﻪ ﮐﻪ

ﻭﺳﻂ ﮔﻠﻪ ﯼ ﺻﯿﺎﺩ ﺑﺠﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ


ﻋﺸﻖ ﺑﯽ ﻣﻨﻄﻘﯽ ﺧﺎﺹ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ

ﺑﺎ ﺩﻝ ﻭ ﻣﻨﻄﻖ ﺍﻋﺪﺍﺩ ﺑﺠﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ


ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺗﻨﮓ ﻭﻟﯽ

ﻣﺜﻞ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﺠﻨﮕﯽ ﺳﺨﺖ ﺍﺳﺖ....

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۵

باورکن....

در تقدیر هر انسانی معجزه ای ازطرف خدا تعیین شده که قطعأ در زندگی، 

در زمان مناسب نمایان خواهد شد!

یک شخص خاص..

یک اتفاق خاص..

یا یک موهبت خاص..

منتظر اعجاز خدا در زندگیت باش،بدون ذره ای تردید!

زندگی درست مثل نقاشی کردن است..

خطوط را با امید بکش..

اشتباهات را با آرامش پاک کن.. 

قلم مو را در صبر

غوطه ور کن...

و با عشق رنگ بزن...معجزه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۲:۲۶

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن ...

داوطلب زیاد بود

قرعه انداختند... افتاد بنام یه جوون...

همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!

پیرمرد گفت: " چیکار دارید، بنامش افتاده دیگه! "...

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد... دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون ... 

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار،

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون... همه رفتن الا پیرمرد...

گفتند: " بیا! "

گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!


پیرمرد پدر اون جوون بود...


(نقل از گنجینه خاطرات جنگ)



__________________________

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۶

بیست سال بعد، بابت کارهایی که نکرده ای بیشتر افسوس می خوری تا بابت کارهایی که کرده ای...


 بنابراین، روحیه تسلیم پذیری را کنار بگذار، از حاشیه امنیت بیرون بیا، جستجو کن، بگرد، آرزو کن و کشف کن. 


مارک تواین


 ❇️❇️❇️

    

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۵

☘بخاطر فوت خواهرم 

جهت مراسم تدفین در خانه اش حضور یافته بودم...


شوهر خواهرم کشوی پایینی دراور خواهرم را باز کرد و بسته ای را که میان کاغذ کادو پیچیده شده بود ،بیرون آورد و گفت :

"لای این تکه کاغذ 

یک پیراهن خواب بسیار زیباست ."


او پیراهن خواب را از میان کاغذ کادو بیرون آورد و آن را به دستم داد.

پیراهن خوابی بسیار زیبا ، از پارچه ی ابریشمی با نوار های حاشیه دوزی شده...

هنوز برچسب قیمت نجومی پیراهن خواب روی آن چسبیده بود... !


شوهر خواهرم گفت :

"اولین بار که به نیویورک رفتیم ، هشت-نه سال پیش ،

"ژانت" این لباس خواب را خرید...

اما او هرگز آن را نپوشید و آن را برای موقع بخصوصی نگه داشته بود...

به هرحال، گمان میکنم که الآن آن زمان بخصوص فرا رسیده است."


او پیراهن خواب را از دست من گرفت 

و آن را همراه با لباس های دیگر روی تخت گذاشت 

تا پیش مدیر بنگاه کفن و دفن ببرد...

او با تاسف دستی روی پیراهن نرم و ابریشمین کشید ، سپس کشو را محکم بست 

و رو به من کرد و گفت :

"هرگز چیزی را برای موقع بخصوص نگذارید...

هر روزی که زنده هستی،خودش زمانی بخصوص است."




در هواپیما،هنگام برگشت از مراسم سوگواری خواهرم ،حرف های شوهر او را به خاطر آوردم.

یاد تمام آنچه خواهرم انجام نداده بود ... ندیده بود...

 یا نشنیده بود افتادم...

یاد کار هایی افتادم که خواهرم بدون اینکه فکر کند آنها منحصر به فرد هستند ، انجام داده بود...!


حرف های شوهر خواهرم مرا متحول کرد.

هم اکنون بیشتر کتاب میخوانم...

توی ایوان مینشینم و از منظره ی طبیعت لذت میبرم

بدون اینکه علف های هرز باغچه کفرم را در بیاورند...؛

اوقات بیشتری را با خانواده و دوستانم سپری میکنم 

و اوقات کمتری را صرف جلسات شخصی ام میکنم...

سعی میکنم از تمام لحظات زندگی لذت ببرم و قدر آنها را بدانم...؛

هرگز چیزی را بدون استفاده نگه نمیدارم 

و از هر چیزی حتی کوچک لذت میبرم...

مثل آوردن غذا در ظروف بلور و چینی های نفیس برای هر رویداد...

یا سرزدن و نگاه کردن به اولین شکوفه ی کاملیا ...؛

یا وقتی به فروشگاه میروم ،بهترین کتم را میپوشم...؛


امروز مرام من این است :

"سعادتمندانه زندگی کن"


دیگر عطر های گران قیمت خود را برای مواقع بخصوص نگه نمیدارم،

نهایت تلاش خود را میکنم که کاری را به تعویق نیندازم،

یا از کاری که خنده و شادی به زندگی ام می آورد ، امتناع نکنم...؛


هر روز صبح که چشمانم را باز میکنم، به خودم میگویم :


"امروز یک روز منحصر به فرد است"


در واقع ، هر دقیقه ، و هر نفسی که می کشم...

" موهبتی یکتا محسوب میشود "


(رزا هرفورد)


❇️❇️❇️




۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۶:۴۰

زندگی را تو بساز...

نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف..

زندگی یعنی جنگ، تو بجنگ..

زندگی یعنی عشق..

تو بدان عشق بورز... 

زندگی یعنی رنگ، تو چنان پر رنگ باش،

تابلو زندگیت را تو بکش..

زندگی یعنی حس، تو پر از احساسی..

معدن عشق بشو، تو خودت الماسی..

زندگی آواز است، به چکاوک بنگر!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۰:۲۵