سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه
به نام حضرت دوست
که هرچه داریم از اوست


اگر بخونید ممنون می شم
اگر بخونید و نظر هم بدید خیلی بیشتر ممنون می شم

توضیحات بیستر در بخش های درباره من و تماس با من در نوار بالای وبلاگ قابل مشاهده است
بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
آخرین نظرات
  • ۶ آذر ۰۳، ۲۳:۱۹ - ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
    😂👌

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کوتاه» ثبت شده است

سه شنبه, ۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۲:۵۵ ب.ظ

طلب حاجت

پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت،نیمه شب خواب دید که بیگناه است،پس اورا آزاد کرد

پادشاه گفت: حاجتی بخواه

درویش گفت:وقتی خدایی دارم که نیمه شب تورابیدارمیکندتامرا ازبند رها کنی،،،نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم...

لحظاتتان پراز رحمت الهی.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۱۴:۵۵
جمعه, ۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۳۴ ب.ظ

جواب ابلهان خاموشی است

پیشینه یک ضرب المثل پرکاربرد!


نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا وقتی از سفرش به جایی رسید اسب را بر درختی بست و کاه پیش او ریخت و سفره پیش خود نهاد تا چیزی بخورد . روستاییه خر سوار آنجا رسید .از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خود رو به شیخ نهاد تا بر سفره نشیند .


شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من مبند که همین دم لگد زند و پایش بشکند .


روستایی آن سخن نشنید با شیخ به نان خوردن مشغول گشت . ناگاه اسب لگدی زد .

روستایی گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد .

شیخ ساکت شد و خود را لال ظاهر نمود . روستایی او را کشان کشان نزد قاضی برد .

قاضی از حال سوال کرد . شیخ هم چنان خاموش بود .

قاضی به روستایی گفت : این مرد لال است .........؟

روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد پیش از اینکه با من سخن گفته ......


قاضی پرسید : با تو سخن گفت .......؟


او جواب داد که : گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد بزند و پایش بشکند....... قاضی خندید و بر دانش شیخ آفرین گفت.


شیخ پاسخی گفت که زان پس درزبان پارسی مثل گشت:"جواب ابلهان خاموشی ست"


امثال و حکم-علی اکبر دهخدا

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۴
پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۱۲:۳۹ ق.ظ

مسافر

کوتاه ترین داستان فلسفی دنیا 

برنده جایزه داستان کوتاه نیویورک تایمز 


جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند. 

اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.

جهانگرد پرسید: لوازم منزلتان کجاست؟

زاهد گفت: مال تو کجاست؟

جهانگرد گفت: من اینجا مسافرم.

زاهد گفت: من هم.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۴ ، ۰۰:۳۹