تمام تلاشت رو میکنی که بهت توجه کنه، و وقتی از روی ناچاری به زبون میاریش، دقیقا همون جاییه که دیگه دوست نداری بهت توجه کنه.
تمام تلاشت رو میکنی که بهت توجه کنه، و وقتی از روی ناچاری به زبون میاریش، دقیقا همون جاییه که دیگه دوست نداری بهت توجه کنه.
ولی وقتی میگید، حالا بعدا حرف میزنیم، زنگ میزنم، پی ام میدم، خبرت میدم و …
ما سادهایم، باور میکنیم، منتظر میمونیم:)
ایرانیا همه برنامه هاشونو با چاے خوردن تنظیم میڪنن
یه چاے بخوریم بعدبریم
چاییمونو بذاریم خونه اونا بخوریم
چاییمو بخورم بعد درس میخونم
چاییمو بخورم برم ورزش😐😂
آدما به اندازه چیزایی که باید بگن و نمیگن از هم دور میشن.
روزی ابوریحان درس به شاگردان می گفت که خونریز و قاتلی پای به محل درس و بحث نهاد . شاگردان با خشم به او می نگریستند و در دل هزار دشنام به او می دادند که چرا مزاحم آموختن آنها شده است . آن مرد رسوا روی به حکیم نموده چند سئوال ساده نمود و رفت .
فردای آن روز، شاعری مدیحه سرای دربار، پای به محل درس گذارده تا سئوالی از حکیم بپرسد شاگردان به احترامش برخواستند و او را مشایعت نموده تا به پای صندلی استاد برسد.
که دیدند از استاد خبری نیست هر طرف....
را نظر کردند اثری از استاد نبود .
یکی از شاگردان که از آغاز چشمش به استاد بود و او را دنبال می نمود در میانه کوچه جلوی استاد را گرفته و پرسید: چگونه است دیروز آدمکشی به دیدارتان آمد پاسخ پرسش هایش را گفتید و امروز شاعر و نویسنده ایی سرشناس آمده ، محل درس را رها نمودید ؟!
ابوریحان گفت: یک بزهکار تنها به خودش و معدودی لطمه میزند ، اما یک نویسنده و شاعر خود فروخته کشوری را به آتش می کشد.
شاگرد متحیر به چشمان استاد می نگریست که ابوریحان بیرونی از او دور شد .
ارد بزرگ اندیشمند یگانه کشورمان می گوید : هنرمند و نویسنده مزدور ، از هر کشنده ای زیانبارتر است .
ابوریحان بیرونی دانشمند آزاده ایی بود که هیچگاه کسب قدرت او را وسوسه ننمود و همواره عمر خویش را وقف ساختن ابوریحان های دیگر کرد.
"یه داستان قدیمی فارسی هست که میگه ، از یکی پرسیدند ماه مهمتره یا خورشید ، طرف گفت ماه چون تو شب میدرخشه ، روز که به هر حال روشن هست!"
حالا قضیه ما آدمهاست ، یک موقع ها حضور و لطف زیاد کاملا مارو بی ارزش و بی اعتبار میکنه... هرکسی لیاقت تمام محبت ، دوستی و احترام مارو نداره
میدونی اگه درِ یخچال رو باز بذاری چی میشه ؟
وقتی در یخچالو باز بذاری ،
علاوه بر خودش ، میخواد هوای اتاق رو هم خنک کنه.
چون کارش اینه ؛
ولی نمیتونه و نهایت موتورش از کار میفته.
قصهی ماهم درست مثل یخچاله.
میخوایم به همه خوبی کنیم ،
میخوایم همرو خوشحال نگه داریم ،
که باعث میشه حواسمون از خودمون پرت شه ،
و خودمونو دیگه یادمون میره.
آخرشم حس عشق ورزیمون مثل موتور یخچال از کار میفته ،
و ذرهای اهمیت به خودمون ندادیم.
چایم را تلخ مینوشم نه برای اینکه عاشقم نه
.
.
.
.
چون قندون دوره حال ندارم برم بیارمش 😜🤣😅🤣
زندگی مثل یه استکان چای میمونه...
خیلی کم پیش میاد که هم رنگش، هم طعمش و هم داغیش خوب باشه...
اما هیچ لذتی باهاش برابر نیست !
صبح بخیر ☀️ 😻
سایتای روانشناسی میرین مثلا نوشتن راههای غلبه بر نگرانی:
۱-نگران نباشید
۲-نگرانی را از خود دور کنید
۳-وقتی نگران شدید سعی کنید نگران نباشید😐
این زندگى نیست که زیباست. این ما هستیم که زندگى را زیبا یا زشت مىبینیم. دنبال رسیدن به یک خوشبختى بى نقص نباشید. از چیزهاى کوچک زندگى لذت ببرید. اگر آنها را کنار هم بگذارید، مىتوانید کل مسیر را با خوشحالى طى کنید...
👤 انیس لودیگ
صبح بخیر ☀️🌹