خاطرات یک زن خوشبخت
آقا و خانوم نشسته اند دور ِسفره .
آقا قاشقش را زودتر فرو می برد توی کاسه سوپ و زودتر میچشد طعم غذا را و زودتر میفهمد که دستپخت همسرش بی نمک است و اما خانوم
چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و آقا که قاعده را خوب بلد است، لبخندی میزند و می گوید : "چقدر تشنه ام !"
خانوم بی معطلی بلند میشود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه میرود. سوراخ های نمکدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند
و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمک توی کاسه خانوم فرصت هست برای آقا!
خانوم با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمیگردد و می نشیند . آقا تشکر می کند، صدایش را صاف می کند و میگوید:
" می دونستی کتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟ "
و سوپ بی نمکش را می خورد ؛ با رضایت
و زن سوپ با نمکش را میخورد ؛ با لبخند!
میدونید این زن خوشبخت کیه؟!!
برگرفته از خاطرات همسر امام خمینی
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃