عزم
شنبه, ۴ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۳۳ ب.ظ
عزم آن دارم که امشب مستِ مست
پاى کوبان کوزه دُردى به دست
سر به بازار قلندر برنهم
پس به یکساعت ببازم هرچه هست
تا کى از تزویر باشم ره نماى؟
تا کى از پندار باشم خودپرست
پرده پندار میباید درید
توبه تزویر میباید شکست
وقت آن آمد که: دستى بر زنم
چند خواهم بود آخر پاى بست؟
ساقیا، در ده شرابى دلگشاى
هین! که دل برخاست، مى بر سر نشست
تو مگردان دور، تا ما مرد وار
دور گردون زیر پا آریم پست
مشترى را خرقه از بر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
همچو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
عطار نیشابوری
۹۴/۰۷/۰۴