در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
علامه مجلسی همیشه امر معروف میکرد
اعصاب قلدرها و اون عیاش ها ب هم ریخت
نقشه کشیدن
یکی از چهرههای مومن صفت رو پیش فرستادن که بگن شب خانه خالیه دعوتش کنن ی دور همی و شام ساده
اما نقشه داشتن که اون خانمی بیاد و سرش لخت کنه و تنبک بزنه بخونه و برقصه
و یکی از اهل مسجد و مومن واقعی رو دعوت کنن
تا ببینه و بگن:
واعظان کین جلوه در محراب و منبر مىکنند
چون به خلوت مىروند آن کار دیگر مىکنند»
تا علامه دیگه کار ب این اکیپ نداشته باشه
نقشه پیش بردن
زن امد رقص تنبک و...
شعری میخوند و می رقصید
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
علامه که فهمید چخبره
نگاهی به اسمان کرد و با سوز و اه و بغض
شعر رو میخوند
در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند
گر تو نمیپسندی تغییر کن قضا را
ناگهان زن پاهاش لرزید
بدنش ب لرزه آمد
افتاد زمین و زار زار گریه میکرد
و می گفت العفو توبه اوبه۵
و کل مجلس متحول شد
همه گریه میکردن و توبه کردن
ای کاش برسد که ما تغییر بدیم قضا رو
#با_ولایت_تا_سعادت