سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه
به نام حضرت دوست
که هرچه داریم از اوست


اگر بخونید ممنون می شم
اگر بخونید و نظر هم بدید خیلی بیشتر ممنون می شم

توضیحات بیستر در بخش های درباره من و تماس با من در نوار بالای وبلاگ قابل مشاهده است
بایگانی
آخرین مطالب
نویسندگان
آخرین نظرات
  • ۶ آذر ۰۳، ۲۳:۱۹ - ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
    😂👌

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «هنر» ثبت شده است

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۲:۴۲ ق.ظ

برای همیشه دوستت دارم

گونه ات آلو، لبت انگور و اندامت هلو

خانه ات آباد بانو، میوه هایت درهم است


خواستم یک شاخه گل باشعر تقدیمت کنم

غیرتم آهسته مى گوید؛  نکن، نامحرم است


#مخاطب_خاص

امیدم اول به خدا دوم مادرم حضرت زهرا(س) که مادری برای تو هم می کنه

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۲:۴۲
يكشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ق.ظ

یک لحظه دلم خواست

.

یک لحظه دلم خواست که پهلوی تو باشم

بی‌محکمه زندانی بازوی تو باشم


پیچیده به پای دل من پیچش مویت

تا باز زمین‌خورده‌ی گیسوی تو باشم


کم بودن اسپند در این شهر سبب شد

دلواپس رؤیت شدن روی تو باشم


طعم عسل عالی لب‌هات دلیلی‌ست

تا مشتری دائم کندوی تو باشم


تو نصف جهانی و همین عامل شُکر است

من رفتگری در پل خاجوی تو باشم

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۳۳
يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۱۵ ب.ظ

می گویم تویی

بوی عطری می رسد از دور ، می گویم تویی

قاصدک می رقصد و پرشور ، می گویم تویی

یک نسیمی می وزد بر گونه های خیس من

می رود پس پرده های تور ، می گویم تویی

بغض های کهنه را سر می کشم من بیت بیت

بوسه ها می گیرم از انگور ، می گویم تویی

باد می افتد به  گندم زار می لرزد دلم

چون پریشان گیسوان بور می گویم تویی

نیمه شب ها می کنم آغوش روی ماه باز

می شود سر تا به پایش نور ، می گویم تویی

شعر می خوانم برای باغ سبز خانه ام

شاخه شاخه می شود مسرور،می گویم تویی

این غزل می ماند و شب های مهتابی و من

شور می ریزم در این سنتور، می گویم تویی

در میان پنحره ایستاده ام تا یک نفس

بوی عطری تا رسد از دور می گویم تویی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۱۵
يكشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۲:۰۷ ب.ظ

جمعه ها

جمعه ها بغض من انگار گلوگیرتر است

فکر و ذهنم، به تو و چشم تو درگیرتر است

مثل هر جمعه دلم حس عجیبی دارد

حس دیدار تو این جمعه کمی بیشتر است


مسعود محمدپور

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۷
يكشنبه, ۲۷ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۳۸ ب.ظ

هنر اسلامی

هنر اسلامی با تکیه بر شناخت اصل دین و رسیدن به درک حقیقی از آن و شناخت عرفان اسلامی محقق است و با فلسفه نیز ارتباط تنگاتنگی دارد و نمادها هندسه  معناگرا و روانشاسی و ریاضی و در آخر خواه ناخواه علوم غریبه جایگاه خاصی در آن دارد و یک معمار یا شاعر فردی جامع به تمام اینها باید باشد مثلا شاید ندانید اما طرح گنبدی اماکن مقدس استدلالی بر بحث وحدت و کثرت است یا اشکال هندسی موسوم به اسلیمی با موارد تفکر انتزاعی در مراحل عرفان چه از نظر اشکال هندسی چه رنگهای به کار رفته تطابق دارد و فقط بحث آرامش صوری مطرح نیست در مورد میزان شباهت یا عدم شباهت هنر بین غرب و اسلام بحث هایی نیز باید مطرح شود مثلا هنر خطاشی یا خود خطاطی اصیل با وردپینتینگ غربی یک تفاوت اساسی دارد که در اصل معانی و حتی استقلال حروف است که در تجوید خود بیشتر را بروز می دهد یا بحث معنا گرایی بیشتر در اسلام و اینکه هنر باید در خدمت اسلام باشد و درعین حال مستقل هم باشد و اصالت زیبایی را داشته باشد.از نظر امام نیز هنر عبارتست از دمیدن روح تعهد در انسانها.دقت کنید کنید پشت این شعار شعور محض است.هنر نیز باید در راستای اهداف اسلام و امانت و خانواده باشد و به قول شهید بهشتی ما هنر س ک س ی غرب را نمی خواهیم و هنر نمی دانیم.حتی در بحث زنان باید بحث حرمت خانواده و عفاف خیلی خیلی خیلی بیشتر بحث بشود.و هنر باید در جامعه باشد و مصادیق آن نیز مشخص است و خیلی هم پیچیده نیست و از جمله آنها بدون شک نقاشی شعر و هنرهای نمایشی خواهد بود.که امام خامنه ای اینها را به تفضیل بیان نموده و کسی که قابلیت درک اینها را نداشته باشد و مثلا نتواند یک فیلم را درک کند راههای معرفت به رویش بسته است. مثالهای قابل دسترس امروزی برندسازی برای جا به جا کردن خیل زیادی از مفاهیم از طریق برند نیز امکان پذیر است در اینجا یک مثال می آوریم شاید برایتان جالب باشد مدل سازی خواب بیدار نحل ۷۲ و حدیث معروف امام علی(ع) در مورد تفسیر بسم الله است که البته شاید تماما صحیح نباشد و ایراداتی بتوان گرفت برای شروع کار ولی به نظر خوب استنماد و تجسم نمادین

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۸
شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۸ ب.ظ

آموزش عشق

شیخ حسن جهرمی می‌گوید: در سالی که گذارم به جندی‌شاپور افتاد، سخنی از محمد مهتاب شنیدم که تا گور بر من تازیانه می‌زند. دیدمش که زیر آفتاب تموز نشسته، نخ می‌ریسد و ترانه‌ زمزمه می‌کند. 


گفتم ای مرد خدا، مرا عاشقی بیاموز تا خدا را همچون عاشقان عبادت کنم. 


محمد مهتاب گفت: نخست بگو آیا هرگز خطی خوش، تو را مدهوش کرده است؟ 


گفتم: نه. 


گفت: هرگز شکفتن گلی در باغچۀ خانه‌ات تو را از غصه‌های بی‌شمار فارغ کرده است؟


 گفتم: نه. 


گفت: هرگز صدایی خوش و دلربا، تو را به وجد آورده است؟ 


گفتم: نه. 


گفت: هرگز صورتی زیبا تو را چندان دگرگون کرده است که راه از چاه ندانی؟ 


گفتم: نه. 


گفت: هرگز زیر نم‌نم باران، آواز خوانده‌ای؟ 


گفتم: نه. 


گفت: هرگز به آسمان نگریسته‌ای به انتظار برف، تا آن را بر صورت خویش مالی و گرمای درون فرو نشانی؟


 گفتم: نه. 


گفت: هرگز خندۀ کودکی نازنین، تو را به خلسۀ شوق برده است؟


 گفتم: نه. 


گفت: هرگز غزلی یا بیتی یا سخنی فصیح، چندان تو را بی‌خود کرده است که اگر نشسته‌ای برخیزی و اگر ایستاده‌ای بنشینی؟


 گفتم: نه. 


گفت: هرگز زلالی آب یا بلندی سرو یا نرمی گلبرگ یا کوشش مورچه‌ای، اشک شوق از دیدۀ تو سرازیر کرده است؟


گفتم: نه. 


گفت: هرگز شده است که بخندی چون دیگری خندان است و بگریی چون دیگری گریان است؟ 


گفتم: نه. 


گفت: هرگز بر سیبی یا اناری، بیش از زمانی که به خوردن آن صرف می‌کنی، چشم دوخته‌ای؟ 


گفتم: نه.


 گفت: هرگز عاشق کتابی یا نقشی یا نگاری یا آموزگاری شده‌ای؟ 


گفتم: نه. 


گفت: هرگز دست بر روی خویش کشیده‌ای و با چشم و گوش و ابروی خویش معاشقت کرده‌ای؟ 


گفتم: نه.


 گفت: از من دور شو ای ملعون که سنگ را عاشقی می‌توان آموخت، تو را نه. 


رضا بابایی


💠💠💠💠💠💠💠💠


◀داستانهای آموزنده 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۸
شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

جرات

فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.

استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم. 


شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد .

استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی؟ شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد و متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : ""اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید""

غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت:

"" همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه "

💠💠💠💠💠💠💠💠


◀داستانهای آموزنده 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۲:۵۴
سه شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ب.ظ

کربلایی

جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:


"کربلا" به رفتن نیست

به شدن است( کربلایی شدن)

که اگر به رفتن بود!

شــــــــمر هم "کربلایی " است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۵
چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۱۵ ب.ظ

طلوع خورشید

غمگین نشو

وقتی کسی تلاشت را نمی‌بیند

و هنرت را درک نمی‌کند..


طلوع خورشید منظره‌ای تماشایی است

اما بیشتر مردم

همیشه‌ی خدا

آن موقع صبح

خواب هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۵