دلگیر نباش !
دلت که گیر باشد، رها نمی شوی ؛
یادت باشد خدا بندههایش را با
آنچه بدان دل بسته اند میآزماید !
| شهیدهمت
دلگیر نباش !
دلت که گیر باشد، رها نمی شوی ؛
یادت باشد خدا بندههایش را با
آنچه بدان دل بسته اند میآزماید !
| شهیدهمت
یک نصیحت قشنگ و کاربردی از جناب صائب تبریزی که فکر کنم هممون بهش نیاز داریم:
مکش منت به هر نامرد و مردی،
مده دل را به ذلت دست فردی،
اگر او را به تو مهر و وفا نیست،
اگر او بر جراحاتت دوا نیست،
رهایش کن مرنجان خویشتن را،
مبر هرگز ز یادت این سخن را..
┅──═ঊঈ🪼ঊঈ═──┅
از استادی پرسیدند:
آیا قلبی که شکسته باز هم میتواند عاشق شود؟
استاد گفت: بله میتواند!!
پرسیدند: آیا شما تاکنون از لیوان شکسته آب خورده اید؟
استاد پاسخ داد: آیا شما بخاطر لیوان شکسته
از آب خوردن دست کشیده اید ...؟!
✨🌼✨🌼✨🌼✨🌼✨
🔴قاعده ۹۹
پادشاه از وزیرش میپرسد:
چرا همیشه خدمتکارم از من خوشحالتر است در حالی که او هیچچیزی ندارد و منِ پادشاه که همه چیز دارم، حال و روز خوبی ندارم؟
وزیر گفت:
سرورم شما باید قاعده ۹۹ را امتحان کنید!
پادشاه گفت:
قاعده ۹۹ چیست؟
وزیر گفت:
۹۹ سکه طلا در کیسهای بگذار و شب آن را پشت درب اتاق خدمتکار بگذار و بنویس این ۱۰۰ دینار هدیهایست برای تو، سپس در را ببند و نگاه کن چه اتفاقی رخ میدهد!
پادشاه نقشه را آنطور که وزیر به او گفته بود، انجام داد.
خدمتکار پادشاه، آن کیسه را برداشت و موقعی که به خانه رسید سکهها را شمرد، متوجه شد یکی کم دارد!
پیش خود فکر کرد که آن را در مسیر راه گم کرده است. همراه با خانوادهاش کل شب را دنبال آن یک سکه طلا گشتند و چیزی پیدا نکردند.
خدمتکار ناراحت شد از اینکه یک سکه را گم کرده است. پریشانی به سراغش آمد. با آنکه آن همه سکههای دیگر را در اختیار داشت.
روز دوم خدمتکار پریشانحال بود، چرا؟! چون شب نخوابیده بود.
وقتی که پیش پادشاه رسید چهرهای درهم و ناراحت داشت و مثل روزهای قبل شاد و خوشحال نبود.
پادشاه آن موقع فهمید که معنی قاعده ۹۹ چیست.
آری، قاعده ۹۹ آن است که همه ما ۹۹ نعمت در اختیار داریم که خداوند به ما هدیه داده است و تنها دنبال یک نعمت هستیم که به نظر خودمان مفقود است.
و در تمام ادوار زندگیمان دنبال آن یک نعمت گمشده میگردیم و خودمان را به خاطر آن ناراحت میکنیم و فراموش کردهایم که چه نعمتهای دیگری را در اختیار داریم.
تمام «دوستت دارم» های دنیا یه طرف، اینجا که پابلو نرودا می گه:
«از میان تمام چیزهایی که دیده ام، تنها تویی که می خواهم به دیدنش ادامه دهم.» هم یه طرف :)♡
🔅#پندانه
✍️ فاصله بین مشکل و راهحل آن
🔹روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند:
فاصله بین دچار یک مشکلشدن تا یافتن راهحل برای آن مشکل چقدر است؟
🔸استاد اندکی تامل کرد و گفت:
فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی بهاندازه فاصله زانوی او تا زمین است.
🔹آن دو مرد جوان گیج و آشفته از پیش او آمدند و در بیرون مدرسه باهم به بحثوجدل پرداختند.
🔸اولی گفت:
من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده که باید بهجای روی زمین نشستن، از جا برخاست و شخصا برای مشکل راهحل پیدا کرد. با یکجانشینی و زانوی غم درآغوشگرفتن هیچ مشکلی حل نمیشود.
🔹دومی کمی فکر کرد و گفت:
اما اندرزهای پیرانِ معرفت معمولا بار معنایی عمیقتری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند.
🔸آنچه تو میگویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را میدانند. استاد منظور دیگری داشت.
🔹آن دو تصمیم گرفتند نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جملهاش را بپرسند.
🔸استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:
وقتی یک انسان دچار مشکل میشود باید ابتدا خود را به نقطه صفر برساند.
🔹نقطه صفر وقتی است که انسان مقابل خالق هستی زانو میزند و از او مدد میجوید.
🔸بعد از این نقطه صفر است که فرد میتواند برپاخیزد و با اعتماد به همراهی خالقش دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راهحلی پیدا نخواهد شد.
🔹باز هم میگویم فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او، فاصله بین زانوی او و زمینی است که بر آن ایستاده است.
یه شب بابام از بیرون کباب گرفته بود، بعد از خوردن گفت خانم خوشمزه بود دستت درد نکنه، گفتیم بابا غذای آماده اس
گفت: هرچی که سر این سفره اس به برکت وجود مادرتونه، همه مهمون این خانمیم🥺
شما بعد بهم زدن با کسی بد طرفو میگید
ولی حمید سلیمی گفته :
''اما شکوفه نداد و فهمیدم
من خاک مناسبی برای او نیستم''
همینقدر زیبا و عمیق
برو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را
در جواب شهریار گفته اند
نرو ای گدای مسکین در خانه علی زن
که علی زند شبانه در خانه گدا را
#با_ولایت_تا_سعادت
~«شلوار پرماجرا»~
گفت زنی لباس کنیزِ شوهرش رو آورده بود و گفت که این زنا کرده
اینم اثرش روی لباس این زن پیداست
و چند زن هم برای شاهد آورده بود
دستور از عمر رسید ؛
این زن رو سنگسار کنین.
زن را برای اجرای احکام میبردن، که بین راه با اقا امیرالمومنین رو به رو شدن؛
درخواست کمک و مطالبه قضاوت به اقا جانمان امیرالمومنین رسید
اقا فرمودن؛
صبر کنید
قضیه رو تعریف کردن .....
اقا در برار جمع دستور داد که آبجوشی فراهم کنین
از اون آبجوش ریخت روی آن شلوار
و از اون ماده روی شلوار برداشت خورد
اقا دستور داد که این زن بیگناه و اون شخص تهمت بسته و محکوم
همه مات و مبهوت و متحیر مانده بودن
اقا فرمودند که از این مواد خوردم که بدونید این جز نیرنگ نیست
اینم سفیده تخممرغ هست که این زن با خباثت روی لباس این زن ریخته
گفتن از کجا معلومه که سفیده تخم مرغ
اقا پاسخ دادند از انجایی که آن مایع با شستن و آبجوش از بین میره
اما این جمع شد و مچاله شد
#با_ولایت_تا_سعادت
یک درنگ تاریخی از مثال پزشکی قانونی و اهمیت آن در قضا
و ذکر یک جمله تاریخی از عمر که گفتند اگر علی نبود عمر هلاک بود
اگه ازتون پرسیدن
"چیشد عاشق شدی؟"
مثل کلیم کاشانی اینجوری جواب بدین:
"به تکلّم، به تبسّم، به خموشی، به نگاه...
می توان بُرد به هر شیوه دل آسان از دست!"
یه دعای خوبی بود که اون موقعها نمیدونم از کجا اومد جلوی چشمم:
ایشالله خیرت تو آرزوت باشه
زندگی رو فقط تولستوی خوب فهمید که گفت:
ما کسانی را که به آنان نیکی میکنیم, بیش از آنها که به ما نیکی میکنند دوست داریم
🔴 اسرائیلستیزی که جاسوس اسرائیل بود!
▪️"الی کوهن"، با نام جعلی "کامل امین"، بزرگترین جاسوس اسرائیل که توانست در دهه ۱۹۶۰ تا بالاترین سطوح حکومتی سوریه نفوذ کرده و مشاور عالی نظامی شود، و حتی تا قبل لو رفتن گزینه اصلی نخست وزیری بود!
▪️وی تندروترین و یهودستیزترین سیاستمدار سوریه بود و حماسیترین سخنرانیها را علیه اسرائیل در مجلس سوریه انجام میداد و به دشمنی با اسرائیل مشهور بود، اما جاسوس اسرائیل از آب درآمد و به علت خیانت یعنی دادن اطلاعات سطح بالا به اسرائیل، باعث شکست اعراب در جنگ شش روزه و تصرّف بلندیهای جولان به دست اسرائیل شد.
▪️او در اعترافاتش اقرار کرده بود که موساد به وی دستور داده بود تا میتواند به اسرائیل و یهود توهین کند و مرگ بفرستد تا دشمن اسرائیل به نظر آمده و راحتتر نفوذ کند!
▪️او با اتهام زدن و ارائه مدارک قوی به تعدادی از سیاستمداران بزرگ سوریه، باعث حذف آنها از سیاست شد. در نهایت هویت واقعی او آشکار شده و در سال ۱۹۶۵ در دمشق اعدام گردید.
وقتی محمود درویش (فلسطینی) عاشق ریتا(اسرائیلی) شد برای او نوشت:
«من بر خلاف قبیله و وطن و باورهامون، عاشقت شدم...ولی می ترسم تو مرا نا امید کنی.»
بعدها فهمید ریتا جاسوس اسرائیل بود، برایش نوشت:
«حس میکنم وطنم دوباره اشغال شده، شاید برای تو چیز بی اهمیتی باشد، ولی آن قلب من بود»
قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه دیگری نوشید ...
باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی کند و مزه واقعی را نمی دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هر جه بیشتر و بیشتر لذت ببرد ...
مورچه در عسل غوطه ور شد و لذت می برد ...
اما ( افسوس ) که نتوانست از آن خارج شود، پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت ...
در این حال ماند تا آنکه نهایتا مرد ..!
پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می یابد، و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می شود ...
🔹بنجامین فرانکلین می گوید: دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ..
این است حکایت دنیا...
#حکایت
پی نوشت:داستان فوق به نقل از بنیامین فراکلین بود حالا به معادل اصلی داستان از قرآن و منبع اصلی
اینکه زمانی که طالوت به سمت جالوت برای مبارزه حرکت کرد به رودی رسیدند دستور آمد کسی آب نخورد اما گفتند تشنه این دستور آمد به اندازه کف دست بخورید و نه بیشتر کسانی که به مقدار نیاز نوشیدند بعدش هم آه با طالوت رهسپار شدند اما کسانی که بیشتر نوشیدند گفتند دل درد داریم و نمی توانیم حرکت کنیم و حرکت هم نکردند سپس طالوت با همان قلیل نیرو جالوت را سرنگون کرد
یک مورد دیگر در تشابه سوال و جواب هم از ایلات ماسک موجود است که ازش پرسیدند آیا در راستای افزایش عمر انسان و عدم محدودیت انسان گام برخواهی داشت به صراحت گفت نه چون باعث می شود تغییر قدرت صورت نگیرد و تضاد فرهنگی و نسل ها صورت بگیرد و نسلها ی مختلف دچار درگیری شوند این اتفاق دقیقا موردی بوده است که در زمان حضرت موسی علیه السلام رخ داده است و دعای حضرت در مورد افزایش طول عمر و عدم مرگ توسط خداوند اجابت شد اما دچار مشکل شدند و به حضرت گفتند دعا کن و نعمت مرگ را برگردان
دو مرد سر مسابقهی تلویزیونیِ اسب دوانی شرط بستند، اولی روی اسب سفید و دومی اسب سیاه
اسب سفید برنده شد و مرد پول شرطبندی را برداشت، ولی دلش راضی نبود و به مرد روبرویی گفت: من شرمندهام، من تقلب کردم چراکه من ۵بار فیلم این مسابقه را دیده بودم. مرد روبرویی با خنده گفت:نوش جانت، من ده بار این فیلم را دیدهام، ولی گفتم شاید اینبار اسب سیاه برنده شود.
نقل از استاد الهی قمشهای
این جهان، تکرارِ الگوهای دایرهایست و همیشه هم جواب تکراریست ولی به ناچار ِ خلقت، هرکسی باید این را مجدد بیازماید.
«زین کاروانسرای، بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد»
حافظ
پی نوشت : وقتی حضرت آقا گفتند روی اسب بازنده قمار نکنید یعنی جواب نهایی مشخص است خود را کول نزنید و شک نکنید بیست و پنج سال در حال طی شدن است و اینکه خودشان عجله دارند زودتر بروند تقصیر خودشان خواهد بود