سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

۹۹ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

معلم به بچه ها گفت : تو یه کاغذ بنویسید به نظرتون شجاع ترین آدما کیان ؟ بهترین متن جایزه داره

یه نفر نوشته بود : اونا که شب میتونن تو قبرستون بخوابن 

یکی دیگه نوشته بود:اونایی که از حیوونای جنگل نمیترسن 

هر کی یه چیزی نوشته بود تا این که یه نوشته براش خیلی جذاب بود ، تو کاغذ نوشته شده بود شجاع ترین آدما اونان کـه خجالت نمیکشن و دست پدرمادرشونو میبوسن...نه سنگ قبرشونو...!!!

کاش تا وقتی زنده هسنتد قدرشون رو بدونیم❤️❤️❤️


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۰:۴۹

.

❖بقیـة الله الاعظم «عـجّ» وارث اسم اعظم❖

.

🌟وجود مبارک امام زمان «علیه السلام» که آخرین ذخیرهٔ الهی و وصیّ انبیاء، و جانشین جدّ بزرگوارش پیامبر اکرم‏ «صلی‌الله‌علیه‌آله» و ائمه معصومین قبل از خود «علیهم‌السلام»است، دارنده و وارث اسم اعظم است.

🌟در این زمینه احادیثی وارد شده، که ما در این بخش به چند حدیث اشاره می‌کنیم.

.

🌹امام صادق «علیه السلام» فرمودند:

🌼عیسی بن مریم دو حرف از اسم اعظم را داشت و با آن دو حرف کار می‌کرد و موسی بن عمران چهار حرف داشت و ابراهیم دارای هشت حرف بود و به نوح پانزده حرف و به آدم بیست و پنج حرف داده شد و خداوند همه آنها را برای حضرت محمد «صلی‌الله‌علیه‌وآله» و اهل بیتش جمع کرد و اسم اعظم هفتاد و سه حرف است که خداوند هفتاد دو حرف آن را پیامبر خاتم داده است. [۱]

.

🌟این حدیث روشن می‌کند که اسم اعظم الهی هم جزء مواریث انبیاء و ائمه معصومین «علیهم السلام» است و در حال حاضر نزد امام مهدی «عجل‌الله‌تعالی‌فرجه» است تا آن را هم در حال حاضر و هم در هنگام ظهور و قیامش مورد استفاده قرار دهد.

.

🌷در حدیث دیگری امام باقر «علیه السلام» فرمودند:

🌻اسم اعظم خدا، هفتاد و سه حرف است و تنها یک حرف آن نزد آصف (برخیا) بود و آصف آن یک حرف را گفت و زمین میان او و تخت بلقیس شکافته شد تا او تخت را به‌‏دست گرفت، سپس زمین به حالت اول بازگشت و این عمل در کمتر از چشم برهم زدن انجام شد و ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم را داریم و یک حرف هم نزد خداست که آن را در علم غیب برای خود مخصوص ساخته است وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلَّا بِالله. [۲]

.

.

📚منـابـع:

۱- بحارالأنوار، علّامه مجلسی، ج ۲۷، ص ۲۵، ح ۲.

۲- اصول کافی، کلینی، ج ۱، ص ۳۲۴.

.

.


🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃


ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج


و طبق نظر امام خمینی(ره):امام علی(ع)مظهر اسم اعظم الهی هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۸

آقا و خانوم نشسته اند دور ِسفره .

آقا قاشقش را زودتر فرو می برد توی کاسه سوپ و زودتر میچشد طعم غذا را و زودتر میفهمد که دستپخت همسرش بی نمک است و اما خانوم


چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند و آقا که قاعده را خوب بلد است، لبخندی میزند و می گوید : "چقدر تشنه ام !"


خانوم بی معطلی بلند میشود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه میرود. سوراخ های نمکدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند 


 و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمک توی کاسه خانوم فرصت هست برای آقا!


خانوم با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمیگردد و می نشیند . آقا تشکر می کند، صدایش را صاف می کند و میگوید:


" می دونستی کتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن؟ "


و سوپ بی نمکش را می خورد ؛ با رضایت


و زن سوپ با نمکش را میخورد ؛ با لبخند!


میدونید این زن خوشبخت کیه؟!!


برگرفته از خاطرات همسر امام خمینی


🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۴۰

🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻


پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله :


لبخند های زن و شوهر به روی هم به هنگام برخورد با یکدیگر و یا خداحافظی صدقه است و به اندازه انفاق فی سبیل الله ارزش دارد...!


[کافی جلد 5 صفحه 569]


🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۵

به بچه‌ها گفتم:‌ «از روش بپرید که کثیف نشه.»

یک پارچه سفید بود، پهنش کرده بودند وسط جاده!

«لابد مال یکی از همین موکب‌هاس. باد با خودش آورده.»

داشتیم یکی یکی از روی پارچه می‌پریدیم که یک نفر بدو بدو آمد، دستمان را گرفت و از روی پارچه ردمان کرد!

تازه فهمیدم که پارچه را باد نیاورده، مرد عرب کفنش را زیر پای زائرهای اباعبدالله پهن کرده است.

السلام علیک یا اباعبدالله...



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۴

باورکن....

در تقدیر هر انسانی معجزه ای ازطرف خدا تعیین شده که قطعأ در زندگی، 

در زمان مناسب نمایان خواهد شد!

یک شخص خاص..

یک اتفاق خاص..

یا یک موهبت خاص..

منتظر اعجاز خدا در زندگیت باش،بدون ذره ای تردید!

زندگی درست مثل نقاشی کردن است..

خطوط را با امید بکش..

اشتباهات را با آرامش پاک کن.. 

قلم مو را در صبر

غوطه ور کن...

و با عشق رنگ بزن...معجزه

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۲:۲۶

یک راند دیگر مبارزه کن! 

وقتی پاهایت چنان خسته اند که به زور راه می روی…

یک راند دیگر مبارزه کن 

وقتی بازوهایت آنقدر خسته اند که توان گارد گرفتن نداری…

یک راند دیگر مبارزه کن!

وقتی که خون از دماغت جاریست و چنان خسته ای که آرزو می کنی حریف مشتی به چانه ات بزند و کار تمام شود…

یک راند دیگر مبارزه کن!

و به یاد داشته باش مردی که تنها یک راند دیگر مبارزه می کند هرگز شکست نخواهد خورد…



محمدعلی کلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۱:۳۷

ﺑﭽﻪ ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻌﻠﻤﻤﺎﻥ ﺍﺯ ﻣﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪ :


 ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ می خواﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﺎﺭﻩ ﺷﻮﯼ؟


 

ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﯿﺴﺖ.



ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ : ﺗﻮ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﯽ ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﯿﺴﺖ ﺷﻮﯼ ﺍﺯ ﻫﺮ 300 ﮐﻮﺩﮎ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻓﻮﺗﺒﺎﻟﯿﺴﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ.



ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ : "ﻣﯿﺨواﻫﻢ ﺁﻥ ﯾﮏ ﻧﻔﺮ من ﺑﺎﺷﻢ"

ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻌﻠﻢ ﻭ ﻫﻤﻪ ﻫﻤﮑﻼﺳﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﻨﺪﯾﺪﻧﺪ ولی حالا منم که میخندم..




هیچوقت برای رسیدن به کسی که میخواستید باشید، دیر نیست.

کریستیانو رونالدو

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۱:۲۴

 ﺳﺮﺩﺍﺭ ﺷﻬﻴﺪ ﻣﻬﺪﻱ ﺯﻳﻦ ﺍﻟﺪﻳﻦ:

ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﻏﻴﺒﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ (ﻋﺞ) ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺘﺎﻥ ﺑﻪ ﻭﻟﻲ ﻓﻘﻴﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻛﺎﻧﻮﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻲ ﭼﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭﻱ ﺻﺎﺩﺭ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ. 


پاورقی:اگر رهبری نباشد به اختلاف هفتاد دو ملت دچار می شویم حتی با نام شیعه  پس فقط و فقط و فقط حرف رهبریمان را به عنوان دستور گوش می دهیم و این سیاسی ترین کار است و دچار سیاست بازی هم نمی شویم تا ان شا الله همین نماز جمعه هایمان را روزی نیز پشت امام عصر(عج)بخوانیم و حکومت جهانی مستضعفین دستیافتنی است و برای تمام بشر و موحدین و تمام مسلمین اعم از برادران شیعه و برادران اهل سنت همگی برادریم و بین موحدین و آزادگان وحدت است.

نکته ی دینی آموزشی اینکه بحث مرجعیت و تقلید در احکام و فقه بحث می شود اما ولایت مطلقه فقیه در کلام و مساله حکومت اسلامی از جمله موارد اسلام است که تصور آن موجب تصدیق است البته به نوعی تا قبل از برقراری حکومت اسلامی به نوعی مرجع اعلم در حکم همان ولایت مطلقه فقیه است و امروزه نیز حامیان اصلی ولایت اند و ولایت متعلق به یک مرز مشخص نیست همان گونه که اسلام متعلق به تمام جهان و جهانیان است هدف اصلی و واقعی نیز دید جهانی می خواهد نه نوک دماغ بینی سربازان موعود سربازان جهانی اند و جمهوری اسلامی ایران سردم دار برافراشتن این پرچم است و بدون شک حمایت و پشتیبانی از ولایت عامل پیروزی و عدم شکست است ایشان عصای موسی هستند  و امام عصر(عج)حاضر اند نه ظاهر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۷

🌺 شــــــــــرم و حیــــــــــا به سبک شہدا 🌺


فرارشهید عبدالحسین برونسی



👈سربازیش را باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند.


آن هم زمان شاه.وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معتلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید،آماده می کرد.جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی هاپادگان بود.

18دستشویی که در هر نوبت،4نفر مامور نظافتشان بودند!هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت:بچه داتی!سر عقل اومدی؟

 

عبدالحسین گفت:این 18توالت که سهله،اگه سطل بدی دستم و

بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه و ببر توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه با کمال میل قبول می کنم؛اما دیگه تو اون خونه پام رو نمی زارم.

 

کتاب خاک های نرم کوشک،ص16_20

✨🍃✨🍃🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۴

📢 انتقاد #امام_خامنه_ای  در درس خارج فقه از «وزر و وبال شدن یک نعمت»


⏪ حضرت آیت‌الله العظمی‌خامنه‌ای هفدهم آبان‌ماه در درس خارج فقه خود ضمن شرح روایتی از امام صادق علیه‌السلام خاطر نشان کردند: «فرض بفرمایید که خدای متعال نفت را، ثروت نفت را به ملت ایران داد. می‌توانستیم ما شکر این نعمت را به جای بیاوریم. شکرش به این بود که ما به همان ترتیبی که موجب اعتلای کشور می‌شود از این ثروت استفاده کنیم. دانشمند درست کنیم... از این نفت وسیله‌ی قدرت مادی و معنوی برای خودمان درست کنیم. وسیله عزت درست کنیم. این کارها را نکردیم.


⏪ نتیجه این شد که همین نفت شد مایه وزر و وبال ما. یعنی قدرتمندان، زرنگ‌ها، رندهای عالم در قالب کمپانی‌ها و در قالب دولت‌ها ریختند سر ما که ما این را از شما می‌خریم به ثمن بخس. سال‌های متمادی این را از ما خریدند... ثروت بود، می‌شد از این استفاده کرد. می شد این را وسیله پیشرفت جامعه قرار داد؛ پیشرفت علمی، پیشرفت ثروت، پیشرفت اقتصاد؛ این کارها را نکردیم... عادت کردیم به اینکه ماده‌ی خام را بفروشیم و جنس از بیرون وارد کنیم. کارخانه‌های دیگران را رونق دادیم... نعمت بود اما همین نعمت شد وبال، ببینید.


⏪ نقطه‌ی مقابلش هم هست... جنگ هشت ساله بر ما تحمیل شد، ملت ایران صبر کرد. صبر یعنی نرفت توی خانه، توی سوراخ بخزد و غصه بخورد و دست روی دست بگذارد دشمن هم بیاید بر روی او مسلط بشود، این کار را نکرد. فوراً احساس کرد که بایستی ایستادگی کند، مقاومت کند. ایستادگی کرد، مقاومت کرد، واقعاً هم سخت بود، همه‌ی دنیا با هم بودند، در مقابل ایران به نتیجه رسید. همین جنگ که مایه‌ی ویرانی و خرابی است، شد مایه‌ی آبادی. اگر جنگ نبود، اگر تحریم نبود- که از دادن فشنگ هم به ما خودداری می‌کردند در روزگار جنگ- ما امروز به این پیشرفت‌ها نرسیده بودیم. 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۳

خاطره ای در محضر مقام معظم رهبری

سردارحاج سعید قاسمی

.


خدمت مقام معظم رهبری این خاطره را گفتم.

.

روزی که خدمتشان بودیم مصادف با پنجمین روزی بود که بچه ها در کانال مانده بودند.

.

هر کس توانسته بود برگشته بود و هر کس هم مانده بود دیگر راهی نداشت که تا همین الان پیکرهایشان می‌آید.

.

حاج همت هر گونه که می‌شد تلاش کرد تا این رزمندگان را از کانال بیرون بیاورد اما نمی‌شد، کار به گونه‌ای گره خورده بود که فقط می‌توانست صدای آن‌ها را بشنود.

.

آن دفعه آخر که بعد از پنج روز با بیسیم ارتباط برقرار شد ـ به جهت این که دشمن مجال نمی داد ـ اون دفعه آخر صدای فرمانده گردان نبود، صدای یک بچه بسیجی 15 الی 16 ساله بود.

.

حاجی گفت: پسرم این هاشمی (فرمانده گردان) رو بگو بیاد پشت خط

.

گفت: حاجی هاشمی نیست، حالش خوبه رفته پیش وزوایی! ( وزوایی که تو بیت المقدس شهید شده بود ) این رزمنده کوچک داشت کد می داد!!

.

حاجی گفت: پسرم بگو دهقان معاونش بیاد .

رزمنده جوان گفت: دهقان رفته پیش قجه‌ای! ( قجه‌ای هم قبلا شهید شده بود )

.

بچه بسیجی گفت حاجی این حرفا رو ولش کن؛ یادته که شب عملیات برامون صحبت کردی گفتی که بابا بزرگ گفته عاشورایی بجنگید!

.

گفت: آره پسرم

.

گفت: سلام مارو به بابابزرگ برسون بگو آقاجان ما چیزی برات کم نگذاشتیم، سعی کردیم که هرچی که بود را اینجا انجام دهیم!

.

حاجی به او گفت: پسرم صحبت کن!

.

گفت ولش کن حاجی!

باطری تموم!!!

.

حاج همت کلافه شد و این گوشی را به سرش کوبید!

.

قاسمی ادامه داد: دیدم که حضرت آقا یک مقدار سر این قصه اذیت شدند، آقا گفتند: 

.

💠 دغدغه من این است که اگر روزی از من پرسیدید که آیا کاری کردید؟ من به اندازه این بچه بسیجی نتوانم بگویم هر کار از دستم بر می‌آمد انجام دادم!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۴

رهبر انقلاب: احساس حقارت خیلی خطرناک است/ همه‌ی دنیا می‌گویند ایران کشور عزیز و مقتدری است و دشمنان از نفوذ جمهوری اسلامی ناراحتند/ آن‌وقت برخی در دانشگاه یا در روزنامه با "خودکم‌بینی" می‌گویند ما چیزی نیستیم و منزوی هستیم/ حالا خودتان را کم می‌بینید، چرا دیگر ملت ایران و نظام جمهوری اسلامی را کم می‌بینید؟

رهبر انقلاب: امروز دانشگاه و دانشجو آماج بزرگترین توطئه‌ها است/ سلطه با شکل استعمار کهنه و نو دیگر عملی نیست، اکنون به‌دنبال این هستند که تفکرات در درون عناصر فعال، هوشمند و نخبه‌ی یک کشور جوری شود که اهداف آنها را برآورده کند.

رهبر انقلاب: دانشگاه باید سهم و نقش خود را در اقتصاد مقاومتی پیدا و به آن عمل کند؛ در این خصوص حرف زیاد زده شده اما هنوز با آن‌چه که در عمل باید اتفاق بیفتد فاصله داریم/ تازه چند روز است که گزارش مسئولان دولتی برای برنامه‌های اجرایی اقتصاد مقاومتی به دست بنده رسیده.

رهبر انقلاب: کار فرهنگی را در دانشگاه بعضی با کنسرت و اردوی مختلط اشتباه گرفته‌اند؛ غربی‌ها چه بهره‌ای بردند از اختلاط؟ اسلام، انسان را شناخته که حکم حجاب و عدم اختلاط را داده است/ کار فرهنگی باید دانشجو را متخلق، انقلابی، معتقد به آرمان‌ها، دوستدار کشور و نظام، دارای بصیرت، با اعتماد به نفس و سرشار از امید و با فهم درست از موقعیت کشور تربیت کند؛ به جوان‌های مؤمن و انقلابی میدان دهید.

رهبر انقلاب، امروز: آمار داده‌اند که سرعت پیشرفت علمی ما در دنیا دو رتبه کم شده؛ این بد است؛ با این سرعت پیشرفت خیلی عقبیم. ما را سال‌های سال عقب نگه داشته‌اند/ آمریکا پیشرفت علمی را ۱۴۰ سال از ما زودتر شروع کرده است/ آن چیزی که چشم دنیا را خیره کرد، سرعت پیشرفت ما بود؛ گفتند سرعت رشد علمی جمهوری اسلامی ۱۳ برابر سرعت رشد دنیا است.

رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار رؤسای دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها: در تحقیقات علمی باید برای آینده نیازسنجی و محاسبه کرد/ برخی می‌گفتند نفت داریم، چه نیازی به انرژی هسته‌ای است؟/ در قضیه‌ی فروش سوخت ۲۰ درصد، غربی‌ها شروط خفت‌باری گذاشتند/ البته به نفع ما تمام شد و جوانان ما با زحمت خودشان آن را تولید کردند/ زحمت عمده در غنی‌سازی،مربوط به تبدیل اورانیوم خام تا سطح ۲۰ درصد است/ همین آنها را دستپاچه کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۴۷

ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺷﯽ ﺩﺭ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻋﯿﺘﯽ ﺳﺎﺩﻩﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ . ﺩﯾﺪ ﻛﺎﺳﻪﺍﯼ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﺪﯾﻤﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺩﺭﮔﻮﺷﻪﺍﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﮔﺮﺑﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺁﺏ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ . ﺩﯾﺪﺍﮔﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺭﺍ ﺑﭙﺮﺳﺪ ﺭﻋﯿﺖ ﻣﻠﺘﻔﺖ ﻣﻄﻠﺐﻣﯽﺷﻮﺩ ﻭ ﻗﯿﻤﺖ ﮔﺮﺍﻧﯽ ﺑﺮ ﺁﻥ ﻣﯽﻧﻬﺪ. ﻟﺬﺍ ﮔﻔﺖ :

ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﭼﻪ ﮔﺮﺑﻪ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﺁﯾﺎ ﺣﺎﺿﺮﯼ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ؟ ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ: ﭼﻨﺪ ﻣﯽﺧﺮﯼ؟ ﮔﻔﺖ : ﯾﻚﺩﺭﻫﻢ . ﺭﻋﯿﺖ ﮔﺮﺑﻪ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺵﺩﺍﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﯿﺮﺵ ﺭﺍ ﺑﺒﯿﻨﯽ . ﻋﺘﯿﻘﻪﻓﺮﻭﺵ ﭘﯿﺶ ﺍﺯﺧﺮﻭﺝ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﻧﺴﺮﺩﯼ ﮔﻔﺖ : ﻋﻤﻮﺟﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﺑﻪ ﻣﻤﻜﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺗﺸﻨﻪﺍﺵ ﺷﻮﺩ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺳﻪ ﺁﺏ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮﻭﺷﯽ . ﺭﻋﯿﺖ ﮔﻔﺖ : ﻗﺮﺑﺎﻥ ، ﻣﻦ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﯿﻠﻪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ پنجاه ﮔﺮﺑﻪ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪﺍﻡ. ﻛﺎﺳﻪ ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ . عتیقه است.


ﻫﺮﮔﺰ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﯿﺪ

ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﺣﻤﻘﻨﺪ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۷

اربعین👇🏿👇🏿👇

زائر حسین ع...


میگفت شب شد، زنگ یه خونه ای رو زدم،

طبقه بالایی دیر جواب داد، طبقه پائینو زدم، هر دو صاحب خونه بالا و پایین باهم رسیدن.

میگفت اون از یه طرف می کشید منو، این یکی از یه طرف دیگه....

هرکی میخواست منو  مهمون خودش کنه.

تا اینکه اون دو تا با هم عربی حرف میزنن و یکی گریه می کنه و کناری می ایسته و با اون یکی وارد خونه شدم 


شب که شد با عربی دست و پاشکسته ماجرا رو پرسیدم اون عرب اینطور تعریف کرد:

ما هر دو صاحب پسر بودیم که پسر اون طرف میزنه و تو دعوا پسر منو می کشه و چند ساله زندانه،


تو گیر و دار آوردن شما به خونه م گفت؛

به شرطی میذارم مهمون تو بشه که رضایت بدی پسرم آزاد شه.

منم بهش گفتم: زائر "حسین" رو بده به من، پسرت آزاد....


چه کردی با این دل ها حسین جان ...



🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃


ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۳

همسرم با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به دختر جونت بگی غذاشو بخوره؟


روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم.


تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود.


ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت.


آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود.


گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟


فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت:



باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد.


بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟


دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم.


ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی.

بابا از اینجور پولها نداره. باشه؟


نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام.


و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد.


در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن

عصبانی بودم.


وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد.


همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه.


تقاضای او همین بود.


همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه.

گفتم، آوا، عزیزم، چرا یک چیز دیگه نمی خوای؟ ما از دیدن سر تیغ خورده تو غمگین می شیم.

خواهش می کنم، عزیزم، چرا سعی نمی کنی احساس ما رو بفهمی؟


سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟


آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟


حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش.


مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟


آوا، آرزوی تو برآورده میشه.


آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود .


صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم.


در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام.


چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه.


خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا

فوق العاده ست. و در ادامه گفت، پسری که داره با دختر شما میره پسر منه.

اون سرطان خون داره. زن مکث کرد تا صدای هق هق خودش رو خفه کنه. در تمام ماه گذشته هریش نتونست به مدرسه بیاد. بر اثر عوارض جانبی شیمی درمانی تمام موهاشو از دست داده.

نمی خواست به مدرسه برگرده. آخه می ترسید هم کلاسی هاش بدون اینکه قصدی داشته باشن

مسخره ش کنن .


آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم

نمی کردم که اون موهای زیباشو فدای پسر من کنه .


آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین.


سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟


خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.

💠💠💠💠💠💠💠💠


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۵






بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


هنگامى که حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهاى قحطى عزیز مصر فوت کرده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمانش ‍ کور شد، به علت فقر و کورى بر سر راه مى نشست و از مردم براى گذران خود گدایى مى کرد


 به او پیشنهاد کردند، خوب است از ملک بخواهى به تو عنایتى کند سالها خدمت او مى کردى . شاید به پاس خدمات و محبتهاى گذشته به رحم نماید.


 


 ولى باز هم عده اى او را از این کار منع مى کردند که ممکن است به واسطه عشق ورزى و هوى پرستى اى که نسبت به او داشتى تا به زندان افتاد و آن همه رنج کشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را کیفر نماید.


 


زلیخا گفت : یوسفى را که من مى شناسم آن قدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد. روزى بر سر راه او بر یک بلندى نشست .


 


 هر وقت حضرت یوسف علیه السلام خارج مى شد جمعیت کثیرى از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند زلیخا همین که احساس کرد یوسف نزدیک او رسید گفت :


 سبحان من جعل الملوک عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم ، پاک و منزه است خداوندى که پادشاهان را به واسطه نافرمانى بنده مى کند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمان بردارى پادشاه مى نماید


 


یوسف علیه السلام پرسید: تو کیستى گفت : همان کسى که از جان تو را خدمت مى کرد و آنى از یاد تو غافل نمى شد هوا پرست بود، به کیفر اعمال بد خود به این روز افتاده که از مردم براى گذران زندگى گدایى مى کند که برخى به او ترحم مى کنند و برخى نمى کنند. بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینک ذلیلترین افراد، این است جزاى گنهکاران .


 


یوسف گریه زیادى کرد و بعد پرسید:


 آیا هنوز چیزى از عشق و علاقه نسبت به من در قلبت باقى مانده ؟ گفت : آرى ، به خداى ابراهیم قسم ، یک نگاه به صورت تو، بیش از تمام دنیا براى من ارزش دارد که سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند.


 


یوسف پرسید: زلیخا چه تو را به این عشق واداشت ؟ گفت : زیبایى تو. یوسف گفت : پس چه خواهى کرد اگر پیامبر آخرالزمان را ببینى که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است که نامش محمد صلى الله علیه و آله است ؟ زلیخا گفت : راست مى گویى .


 


 یوسف علیه السلام پرسید تو که او را ندیده اى ، از کجا تصدیق مى کنى ؟ گفت همین که نامش را بردى محبتش در قلبم واقع شد. خداوند به یوسف وحى کرد زلیخا راست مى گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتى که به پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج کن . آن روز یوسف به زلیخا چیزى نگفت و رفت .


 


روز بعد به وسیله شخصى به او پیغام داد که آیا میل دارى تو را به ازدواج خود درآورم . زلیخا گفت : مى دانم که ملک مرا مسخره مى نماید، آن وقت که جوان و زیبا بودم مرا از خود دور کرد، اکنون که پیرو بینوا و کور شده ام مرا مى گیرد؟!


 


حضرت یوسف علیه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا کرد شبى که خواست عروسى کند به نماز ایستاد، دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانى و شادابى زلیخا را به او باز گرداند،


 چشمانش شفا یافت ، مانند همان زمانى که به او عشق مى ورزید، در آن شب یوسف او را دخترى بکر یافت ، خداوند دو پسر از زلیخا به یوسف داد، با هم به خوشى زندگى کردند تا مرگ بین آنها جدایى انداخت .


 


هنگامى که یوسف علیه السلام مالک خزاین زمین شد با گرسنگى بسر مى برد و نان جو مى خورد، به او مى گفتند با این که خزینه هاى زمین در دست توست به گرسنگى مى گذرانى ؟ مى گفت مى ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم


💠💠💠💠💠💠💠💠



یک مورد دیگر خاص اسم اعظم در مورد ازدواج داریم و آن مهریه ی حوا در قضیه خواستگاری آدم و خواستنش از خدا بوده است.مهریه یاد دادن اسامی یادگرفته شده توسط آدم به معلمی خدا و یاد دادن آنها به حوا بوده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۱

من تا الان نمیدونستم مثنوی هفتاد من چیه..!!!؟؟؟ فکر میکردم به خاطر طولانی بودن یا وزین بودن مثنویه.....،!!!!

ولی این شعر مولوی داستان هفتاد من مثنوی را برای شما و من روشن میکنه...

👇👇👇👇👇👇



فوق العاده است :

مثنوی هفتاد "من" مولوی :::


مَن (1)اگر با مَن(2) نباشم می شَوَم تنها ترین

کیست با مَن (3)گر شَوَم مَن (4)باشد از مَن(5) ماترین


مَن (6)نمی دانم کی ام مَن(7) ، لیک یک مَن(8) در مَن(9) است

آن که تکلیف مَنَ(10)ش با مَن(11) مَنِ (12)مَن(13) ، روشن است


مَن(14) اگر از مَن(15) بپرسم ای مَن (16)ای همزاد مَن (17)!

ای مَن (18)غمگین مَن (19)در لحظه های شاد مَن (20)!


هرچه از مَن (21)یا مَنِ (22)مَن (23)، در مَنِ (24)مَن(25) دیده ای

مثل مَن (26)وقتی که با مَن (27)می شوی خندیده ای


هیچ کس با مَن (28)، چنان مَن (29)مردم آزاری نکرد

این مَن(30)ِ مَن(31) هم نشست و مثل مَن(32) کاری نکرد


ای مَن(33)ِ با مَن (34)، که بی مَن(35) ، مَن(36) تر از مَن(37) می شوی

هرچه هم مَن(38) مَن (39)کنی ، حاشا شوی چون مَن (40)قوی


مَن(41) مَنِ() مَن ()، مَن ()مَن(45)ِ بی رنگ و بی تأثیر نیست

هیچ کس با مَن (46)مَنِ ()مَن() ، مثل مَن(49) درگیر نیست


کیست این مَن (50)؟ این مَن(51)ِ با مَن(52) زمَن (53)بیگانه تر

این مَنِ (54)مَن() مَن ()کنِ از مَن(57) کمی دیوانه تر ؟


زیر باران مَن(58) از مَن(59) پر شدن دشوار نیست

ورنه مَن(60) مَن ()کردن مَن() ، از مَنِ() مَن(64) عار نیست


راستی ! این قدر مَن (65)را از کجا آورده ام ،

بعد هر مَن (66)بار دیگر مَن(67) ، چرا آورده ام ؟


در دهان مَن (68)نمی دانم چه شد افتاد مَن(69)

مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من(70) !!!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۱۹

در حیرتم از خلقت آب،اگر با درخت همنشین شود، آنرا شکوفا میکند.اگر با اتش تماس بگیرد، آنرا خاموش میکند.اگر با ناپاکی ها برخورد کند، آنرا تمیز میکند.اگر با آرد هم آغوش شود، آنرا اماده طبخ میکند.اگر با خورشید متفق شود، رنگین کمان ایجاد میشود.ولی اگر تنها بماند، رفته رفته گند اب میگردد.دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیر پذیر است،و در تنهایی مرده وگرفته است...

 "باهم" بودنهایمان را قدر بدانیم...💝💝💝

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۲:۱۷