سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

۲۲۸۳ مطلب توسط «امیر حسین سوری» ثبت شده است

تو باور می کنی امام زمان دوستت داره؟

چقدر امام زمان دوستت داره؟ روایت از امیرالمؤمنین بخوانم تو باور می کنی بنا به این روایت، تو مریض بشی امام زمان بخاطر تو مریض میشه؟ 

یا تا میخوای باور کنی امام زمان دوستت داره به بدی های خودت نگاه می کنی

میگی نه، آقا به من اعتنا نداره

به بی خاصیت بودن خودت احیاناً نگاه می کنی و میگی آقا من به چه دردش میخورم که به من علاقه داشته باشه؟

ببین قیاس به نفس می کنی!

فکر کردی امام زمان یه آدم معمولیه؟

.

یک روز امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه بعد از خواندن نمازجمعه یکی از دوستان خود را دیدند که حالش خوب نبود.

حضرت به او فرمودند: حالت چطور است؟ کسالت داری؟

او گفت: بله آقا جان، کسالت دارم ولی برای دیدن شما و خواندن نماز پشت سر شما آمدم

حضرت فرمود: آیا می‌دانید وقتی شما مؤمنین و دوستان و شیعیان ما مریض می‌شوید ما هم به خاطر شما مریض می‌شویم

می‌دانید وقتی محزون می‌شوید ما هم به خاطر شما محزون می‌شویم

او گفت: آیا این کار شما فقط براى کسانى است که در این شهر با شما هستند، و در مورد آنان که در گوشه و کنار زمین هستند چطور مى‌شود؟

حضرت فرمود: هیچ مؤمنى در شرق و غرب عالَم نیست مگر اینکه ما با او هستیم.

(ارشاد القلوب/ ج 2/ ص 14)

💐🌷🍀🌻 🌺

 امام زین العابدین علیه السلام


من ثبت على ولایتنا فى غیبة قائمنا، اعطاه الله أجر الف شهید مثل شهداء بدر و احد


هر که در دوران غیبت قائم ما، بر ولایت ما ثابت قدم باشد، خداوند پاداش هزار شهید مانند شهداى بدر و احد را به او عطا مى فرماید


کشف الغمه، ج 3، ص 312


----------------

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۱۷:۳۶

می گویند: روزی مولانا ،شمس تبریزی را به خانه اش دعوت کرد.


شمس به خانه ی جلال الدین رومی رفت و پس از این که وسائل پذیرایی میزبانش را مشاهده کرد از او پرسید: آیا برای من شراب فراهم نموده ای؟


مولانا حیرت زده پرسید: مگر تو شراب خوارهستی؟!


شمس پاسخ داد: بلی.


مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم!!


ـ حال که فهمیدی برای من شراب مهیا کن.


ـ در این موقع شب، شراب از کجا گیر بیاورم؟!


ـ به یکی از خدمتکارانت بگو برود و تهیه کند.


– با این کار آبرو و حیثیتم بین خدام از بین خواهد رفت.


– پس خودت برو و شراب خریداری کن.


- در این شهر همه مرا میشناسند، چگونه به محله نصاری نشین بروم و شراب بخرم؟!


ـ اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی چون من شب ها بدون شراب نه میتوانم غذا بخورم، نه صحبت کنم و نه بخوابم.


مولوی به دلیل ارادتی که به شمس دارد خرقه ای به دوش می اندازد، شیشه ای بزرگ زیر آن پنهان میکند و به سمت محله نصاری نشین راه می افتد.


تا قبل از ورود او به محله مذکور کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد اما همین که وارد آنجا شد مردم حیرت کردند و به تعقیب وی پرداختند.


آنها دیدند که مولوی داخل میکده ای شد و شیشه ای شراب خریداری کرد و پس از پنهان نمودن آن از میکده خارج شد.


هنوز از محله مسیحیان خارج نشده بود که گروهی از مسلمانان ساکن آنجا، در قفایش به راه افتادند و لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده شد تا این که مولوی به جلوی مسجدی که خود امام جماعت آن بود و مردم همه روزه در آن به او اقتدا می کردند رسید.


در این حال یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: "ای مردم! شیخ جلاالدین که هر روز هنگام نماز به او اقتدا میکنید به محله نصاری نشین رفته و شراب خریداری نموده است."


آن مرد این را گفت و خرقه را از دوش مولوی کشید. چشم مردم به شیشه افتاد


. مرد ادامه داد: "این منافق که ادعای زهد میکند و به او اقتدا میکنید، اکنون شراب خریداری نموده و با خود به خانه میبرد!"


سپس بر صورت جلاالدین رومی آب دهان انداخت و طوری بر سرش زد که دستار از سرش باز شد و بر گردنش افتاد.


زمانی که مردم این صحنه را دیدند و به ویژه زمانی که مولوی را در حال انفعال و سکوت مشاهده نمودند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر آنها را با لباس زهد و تقوای دروغین فریب داده و درنتیجه خود را آماده کردند که به او حمله کنند و چه بسا به قتلش رسانند.


در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: "ای مردم بی حیا! شرم نمیکنید که به مردی متدین و فقیه تهمت شرابخواری میزنید، این شیشه که میبینید حاوی سرکه است زیرا که هرروز با غذای خود تناول میکند "


رقیب مولوی فریاد زد: "این سرکه نیست بلکه شراب است"


شمس در شیشه را باز کرد و در کف دست همه ی مردم از جمله آن رقیب قدری از محتویات شیشه ریخت و بر همگان ثابت شد که درون شیشه چیزی جز سرکه نیست.


رقیب مولوی بر سر خود کوبید و خود را به پای مولوی انداخت، دیگران هم دست های او را بوسیدند و متفرق شدند.


آنگاه مولوی از شمس پرسید: برای چه امشب مرا دچار این فاجعه نمودی و مجبورم کردی تا به آبرو و حیثیتم چوب حراج بزنم؟


شمس گفت: برای این که بدانی آنچه که به آن مینازی جز یک سراب نیست، تو فکر میکردی که احترام یک مشت عوام برای تو سرمایه ایست ابدی، در حالی که خود دیدی، با تصور یک شیشه شراب همه ی آن از بین رفت و آب دهان به صورتت انداختند و بر فر قت کوبیدند و چه بسا تو را به قتل میرساندند.


این سرمایه ی تو همین بود که امشب دیدی و در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.


دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ با هیچ مپیچ


دانی که پس از مرگ چه باقی ماند

عشق است و محبت است و باقی همه هیچ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۹:۱۰

امام رضا (علیه السلام) فرمودند:

کسی که نتواند با کارهای نیک، گناهانش را بپوشاند، باید فراوان بر محمد (ص) و آل محمد (ص) درود فرستد که صلوات، گناهان را نابود می کند.


آثار الصادقین - ج ۱۱، ص ۲۱۴


جهت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) صلوات

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۵۳

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید...


آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران.


علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد.


یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد.


یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه...


تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود... نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود.


با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد.


بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او...


 



استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد.


قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند...


با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت...


"این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم...". گفت و گریست.


دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید...»


وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است...با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده.


لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت...به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود....بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است...


گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟


وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته ... با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست...


جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟


همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود.... گیج گیج بود.مات مات...


کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز...؟


نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید...مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری...وسط بازار ازحال رفت...


پی نوشت۱. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد.


پی نوشت۲. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد.


پی نوشت۳. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر۵ جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش


منبع:خبرگزاری مشرق

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۸

جانا ز فراق تو این محنت جان تا کی؟ دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی؟ چون جان و دلم خون شد در درد فراق تو بر بوی وصال تو دل بر در جان تا کی؟

الهم عجل لولیک الفرج

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۷

تقدیم به ساحت با عظمت مولای متقیان حیدر کرار امیرالمومنین علی علیه السلام:

حیدریم که هنوز باج ندادم به کسی 

جز نان علی نخورده ام نان کسی 

هر جا که دم از شجاعت و غیرت بود 

جز نام علی نبرده ام نامه کسی 


  کیمیای عشق، حب حیدراست


هرکه باور کرد خاک این در است


گر علی را دوست میداری بدان


این همان تاثیر شیر مادر است..

یا علی(ع)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۶

ڪربلا شهریست ای دل

                             شهریارش زینبــــــــــ است

 اعتـــــبارش از حسین و 

                              اقتدارش زینبــــــــــ است

نام زینب با حسین 

                             حڪ گشته در ایوان دل

دل که شد بیت الحسین

                       نقش و نگارش زینبــــــــــ است

شیعه دارد در دلش

                          یڪتا ڪِتابـــــــــــــــِ قِیْمَتـــــــی

ناشِرَش باشد حسین 

                             آموزگارش زینبــــــــــ است

هر که نازد بر کسی 

                               زینبــــــــــ بنازد بر حسین

جانِ زهرا این حسین(ع)

                   دار و ندارش زینبــــــــــ(س) است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۴ ، ۰۸:۴۴

🌹کلام بزرگان🌹


امیرالمومنین

 علیه السلام می فرمایند:


اِنَّما اَهلَکَ الَّذینَ مِن قَبلِکُم اَنَّهُم کانوا اِذا سَرَقَ فیهِمُ الشَّریفُ تَرَکوهُ وَ اِذا سَرَقَ فیهِمُ الضَّعیفُ اَقاموا عَلَیهِ الحَدَّ؛


نابودى مردمان گذشته از آن جا بود که اگر سرشناسى دزدى می کرد، رهایش می ساختند و چون ناتوانی دزدی می نمود مجازاتش می نمودند.


نهج البلاغه، نامۀ 47

▪▪▪▪▪▪▪▪▪

امور فرهنگی مجمع عاشقان اباعبدالله علیه السلام- قم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۳۲

فرشته از خدا پرسید...

مردمانت مسجد میسازن نماز میخوانند چرا برایشان باران نمیفرستی...؟

خدا پاسخ داد....

گوشه ایی از زمین دخترکی کنار مادر و برادر مریضش در خانه ایی بی سقف بازی میکند...

تا مخلوقاتم سقفی برایشان نسازند آسمان من سقف آن هاست پس اجازه بارش نمیدهم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۵:۲۵

امام صادق علیه السلام : القلب حرم الله

قلب حرم خداست

ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻭ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻥ "ﻗﻠﺐ " ﺍﺯ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻥ " ﮐﻌﺒﻪ " ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﺯﯾﺮﺍ " ﮐﻌﺒﻪ " ﺭﺍ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺮﺍﻫﯿﻢ ﺑﻨﺎ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻭﻟﯽ "ﻗﻠﺐ " ﺭﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻠﻖ

ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﻣﺮﺍﻗﺐ ﻣﮑﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﯾﻌﻨﯽ "ﻗﻠﺐ " ﻫﺎ ﺑﺎﺷﯿﺪ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۱

زندگینامه امام جواد (علیه السلام)

آن حضرت در شهر بغداد در ماه ذى القعده سال 220 هـ.ق در حالی که بیست و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود، به شهادت رسید و در محله ای از بغداد به نام کاظمین در کنار قبر جدش امام موسى بن جعفر(علیهماالسلام) دفن شد

پاسخ اجمالی

حضرت جواد(علیه السلام) امام نهم شیعیان است، نام آن حضرت، محمد و کنیه ‏اش؛ ابو جعفر و ابوعلی است.

پدرش امام رضا(علیه السلام) و مادرش به نام سَبیکه نوبیّه (منطقه ای در سودان) آفریقا بود

همسر امام جواد(علیه السلام)، سمانه مغربیه نام داشت



مأمون خلیفۀ عباسی برای رهایى از یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسى زمان خود، تصمیم گرفت ولایت عهدی را بر امام هشتم تحمیل کند و نیز با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت‏ به امام جواد(علیه السلام) تصمیم گرفت دختر خود را به ایشان تزویج نماید



امام جواد(علیه السلام) مانند سایر امامان دارای کرامات زیادی بودند که موردی از آن را ذکر می کنیم:


محمّد بن اورمه گفت: معتصم گروهى از وزیران خود را خواست به آنها دستور داد به دروغ گواهى دهند که محمّد بن على بن موسى(علیهماالسلام) تصمیم قیام دارد بعد حضرت را خواست گفت تصمیم دارى در دولت من قیام کنى. فرمود: به خدا قسم چنین تصمیمى ندارم.


معتصم گفت: فلان کس و فلانى بر کار تو شهادت می دهند آنها را حاضر کردند. گفتند: صحیح است ما این نامه ‏ها را از بعضى غلامان تو به دست آورده ‏ایم.


حضرت جواد(علیه السلام) در اطاق جلو بود دست‏ هاى خود را بلند کرده گفت: خدایا اگر دروغ می گویند اینها را بگیر. یک مرتبه دیدم اطاق جلو چنان به حرکت در آمد می رود و مى ‏آید هر کدام از ایشان تصمیم حرکت کردن می ­گیرد به زمین مى ‏افتد. معتصم صدا زد یا ابن رسول اللَّه من از حرف خود توبه می کنم از خدا بخواه که اطاق از حرکت بایستد. گفت خدایا اطاق را آرام فرما تو می ­دانى ایشان دشمن تو و من اند، اطاق آرام گرفت.


بارزترین نوع تبلیغ امام جواد(علیه السلام) مناظراتی است که آن حضرت انجام می داد. مناظره های آن حضرت که از نخستین روزهای امامتش آغاز شد، ایشان را در تثبیت جایگاه ولایت و امامت، هدایت حق جویان و آشکار ساختن سستی گفتار ستمگران یاری داد.



آن حضرت در شهر بغداد در ماه ذى القعده سال 220 هـ.ق در حالی که بیست و پنج سال از عمر شریفش گذشته بود، به شهادت رسید و در محله ای از بغداد به نام کاظمین در کنار قبر جدش امام موسى بن جعفر(علیهماالسلام) دفن شد



پاسخ تفصیلی


yon.ir/3GCh

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۱۰

ای شهید ای آنکه بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای،دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش[ای برادر]باب جهاد اصغر بسته شد،باب جهاد اکبر که بسته نیست.

شهید مرتضی آوینی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۹

سردار شهید حمید باکری قائم مقام لشکر 31 عاشورا

تاریخ شهادت: 6/12/1362 – جزیره مجنون


«دعا کنید که خداوند شهادت را نصیب شما کند، در غیر این صورت زمانی فرا می‌رسد که جنگ تمام می‌شود و رزمندگان امروز سه دسته می‌شوند: یک: دسته‌ای که به مخالفت با گذشته خود برمی‌خیزند و از گذشته خود پشیمان می‌شوند. دو: دسته‌ای که راه بی‌تفاوت را بر می‌گزینند و در زندگی مادی غرق می‌شوند. سوم: دسته‌ای که به گذشته خود وفادار می‌مانند و احساس مسئولیت می‌کنند که از شدت مصایب و غصه‌ها دق خواهند کرد. پس از خداوند بخواهید با رسیدن به شهادت از عواقب زندگی پس از جنگ در امان بمانید، چون عاقبت دو دسته اول ختم به خیر نخواهد شد و جزو دسته سوم ماندن هم بسیار سخت و دشوار خواهد بود.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۸

پیرمردی هر روز تو محله می دید پسرکی با کفش های پاره و پای برهنه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی می کند…


روزی رفت ی کتانی نو خرید و اومد و به پسرک گفت بیا این کفشا رو بپوش…


پسرک کفشا رو پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: شما خدایید؟!…


پیرمرد لبش را گزید و گفت نه!


پسرک گفت پس دوست خدایی، چون من دیشب فقط به خدا گفتم که کفش ندارم…


(دوست خدا بودن سخت نیست…)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۶

http://www.salamatnews.com/news/161288/وزارت-بهداشت-وجود-شیشه-در-قلیان-را-تایید-کرد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۳

امام محمد باقر (ع) :

مَا حَسَنَةُ الدُّنیا إلّا صِلَةُ الإخوانِ وَالمَعارِفِ.

خوبى دنیا جز در پیوند با برادران و آشنایان نیست.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۱

پادشاهی درویشی رابه زندان انداخت،،

نیمه شب خواب دیدکه بیگناه است،،

پس اوراآزاد کرد،،


پادشاه گفت حاجتی بخواه،

درویش گفت :وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تامرا ازبند رها کنی،،

نامردیست که ازدیگری حاجت بخواهم..


لحظه هاتون پر از لطف پروردگار

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۰

خدای یوسفخواستند یوسف را بکشند، یوسف نمرد...خواستند آثارش را از بین ببرند، ارزشش بالاتر رفت...خواستند او رابفروشند که برده شود،پادشاه شد...خواستند محبتش از دل پدرخارج شود، محبتش بیشتر شد...از نقشه های بشر نباید دلهره داشت...چرا که اراده ی خداوند بالاتراز هر اراده ای است...یوسف میدانست، تمام درها بسته هستند، اما به خاطر خدا ؛حتی به سوی درهای بسته هم دوید...و تمام درهای بسته برایش باز شد...اگر تمام درهای دنیا هم به رویت بسته شد،به دنبال درهای بسته بروچون خدای "تو"و "یوسف" یکی ست...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۲:۵۹

📚📚📚📚📚📚📚

چهار مشکل و چهار راه حل:


۱. هرگاه به مرض شهوات گرفتار شدی ؛ به محافظت نمازهایت بر گرد؛ چرا که خداوند می فرماید: « فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ» .( مریم٥٩)


۲. هرگاه به قساوت قلب وبد خلقی وشقاوت و عدم توفیق در کارها گرفتار شدی ؛به نیکی با مادرت بر گرد؛ چرا که خداوند می فرماید: « وَبَرًّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّارًا شَقِیًّا » ( مریم۳۲)


۳.هرگاه به تنگی و سختی معیشت گرفتار شدی؛ به علاقمند بودن به قرآن ویاد و ذکر خداوند بر گرد؛ چرا که می فرماید « وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَةً ضَنْکاً» (طه ١٢٤)


۴.هرگاه به عدم ثبات در حق و اضطراب گرفتار شدی؛ به مواعظ خیر روی آور چرا که می فرماید :

« وَلَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا مَا یُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَیْرًا لَهُمْ وَأَشَدَّ تَثْبِیتًا» ( نساء ٦٦).



اولین اثر یاد خدا این است که خداى متعال نیز انسان را یاد می کند: "فاذکرونى اذکرکم..."

💠💠💠💠💠

📚📚📚📚📚📚📚

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مهر ۹۴ ، ۱۲:۰۰