زندگی تر شدن پیدرپی
زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است...
صبح بخیر 🌹☀️
تو موهات مشکی باشه، مشکی خوبه، بلوند باشی بلوند خوبه، پوستت سفید باشه سفید خوبه، سبزه باشی سبزه خوبه؛ خلاصه که معیارِ من تویی واسه زیبا بودنِ همه چیز.❤️
▫️نهنگ عنبر رو دیدید؟
اون دیالوگیش رو دوس دارم که رضا عطاران به مهناز افشار میگه:
«تو برای این رفتی خارج که درا خودشون اتوماتیک باز میشدن؟ اگه تو ایران پیش من بودی هر دری رو خودم برات باز میکردم.»
_لا تقل ما لا تعلم،بل لا تقل کل ما تعلم
هر انچه نمیدانی نگو،بلکه هر انچه میدانی هم نگو
+امام علی(علیه السلام)
زیباترین ابراز علاقهای که تا حالا شنیدین چی بوده؟
بنظر خودم زیباترینش همونیه که ابراهیم جعفری میگه تنها یک چیز را بیشتر از تو دوست دارم، اینکه تورا دوست دارم
🔰 مرحوم حبیبالله چایچیان(حسان) دربارهی ماجرای سرودن شعر «آمدم ای شاه پناهم بده» میگوید: مادرم در آخرین لحظاتی که خدمتشان رسیدم، همیشه آن حال و هوای ارادت به چهارده معصوم را داشت و در همان حال که سکته کرده بود، دکتر را خبر کردیم.
♻️ دکتر مشغول گرفتن نوار شد و وقتی خواست برود، متأسفانه مادرم سکته دیگری کرد. من به دکتر آن را اعلام کردم. دکتر خطاب به من گفت: «فردی که این گونه سکته کند، کمتر زنده خواهد ماند!» به هر حال دکتر راهی شد و من خدمت مادر برگشتم و به ایشان عرض کردم، شما آرزویتان چیست؟
❇️ ایشان گفت: آرزوی من این است که یک بار دیگر حضرت رضا را زیارت کنم (و این نکته را هم بگویم که راه رفتن ایشان خیلی سخت بود و حال خوبی نداشت و من دو بازوی مادر را میگرفتم تا بتواند یواش یواش حرکت کند.)
✅ با هواپیما به سمت مشهد رفتیم. نمیدانم در ایام تولد حضرت رضا بود یا شهادت، حرم خیلی شلوغ بود. وارد شدن به حرم هم یقیناً مشکل و حتی برای مادرم غیرممکن بود،
🌟 گفتم مادرجان! از همین جا سلام بدهی، زیارتت قبول است. گفت: «ما قدیمیها تا ضریح را نبوسیم، به دلمان نمیچسبد» گفتم: دل چسبیاش به این است که حضرت جواب بدهد.
🌺 هر چه کردم دیدم مادر قبول نمیکند. خلاصه بازوی مادر را گرفته بودم و همین طور به سمت ضریح حرکت میکردیم؛ در همین حال دیدم که حال شعر برایم فراهم شد، من تمام توجهام را به شعر و الهامی که عنایت شده بود دادم، دیدم زبان حال مادرم است نه زبان حال من! و شعر تا «تخلص» رسید.
🌸 وقتی شعر به «تخلص» رسید دیدم مادرم با آن ازدحام که آدم سالم نمیتوانست برود، خودش را به ضریح رسانده بود و داشت ضریح را میبوسید و من هم ضریح را بوسیدم؛ و این شعر در حقیقت زبان حال مادرم در آخرین لحظات عمرش است...
♻️ شعر کامل به شرح زیر است:
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
ای حرمت ملجأ درماندگان
دور مران از در و راهم بده
ای گل بیخار گلستان عشق
قرب مکانی چو گیاهم بده
لایق وصل تو که من نیستم
اذن به یک لحظه نگاهم بده
ای که حریمت مَثل کهرباست
شوق و سبکخیزی کاهم بده
تا که ز عشق تو گدازم چو شمع
گرمی جانسوز به آهم بده
لشکر شیطان به کمین منند
بیکسم ای شاه پناهم بده
از صف مژگان نگهی کن به من
با نظری یار و سپاهم بده
در شب اول که به قبرم نهند
نور بدان شام سیاهم بده
ای که عطابخش همه عالمی
جمله حاجات مرا هم بده
آن چه صلاح است برای «حسان»
از تو اگر هم که نخواهم بده
🌹 "السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"🌹
بادبزن ایرانی، ۱۸۸۴ میلادی.
این غزل حافظ بروی آن حک شده :
«دوش آگهی ز یار سفرکرده داد باد
من نیز دل به باد دهم هر چه باد داد».
ناصرالدین شاه تو یه بیت از شعرش میگه:
ناصر چو به روز جزا شافعت علی است
پس باکی نیست و گناه کن...
بعد خواب میبینه امیرالمومنین(ع) که بهش میگه:
ناصر یقین روز جزا شافعت علی است
شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن
ای مردم، ای مسئولین شرم از رخ علی کنید و کمتر گناه کنید💔
🚨 داستان عجیب شهید شدن #فرزند_شیطان در جنگ صفّین
💠امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا(ص) در کوههاى تِهامَه مردى را دید که بر عصاى بلندى به اندازه درخت خرما تکیه زده است. فرمود: این آواز جنّ است. جن گفت: من #هام_بن_هیم_بن_لاقیس_بن_ابلیس هستم. حضرت فرمود: فاصلهی تو و ابلیس دو پدر میباشد؟ گفت: بله. حضرت فرمود: گذشتهی تو چگونه بود؟ گفت: از روزى که قابیل، هابیل را کشت من بودم. میتوانستم حرف بزنم. به ریسمان الهى چنگ نزدم، در جنگل میگشتم و از تپّهها بالا میرفتم و مردم را به قطع رحم با خویشاوندان و مال حرام دعوت مینمودم. سپس گفت: من توبه کردهام. آن زمان که همراه نوح(ع) در کشتیاش بودم و او را به دلیل دعایى که براى قوم خویش مینمود، ملامت کردم. حضرت نوح نیز مرا به توبه واداشت. پس از آن با هود(ع)، همراه با کسانى که به او ایمان آورده بودند، در مسجد آن حضرت بودم و او را نیز به جهت دعایى که براى قومش نمود، ملامت کردم. و با الیاس در شنزارها به سر میبردم. و همراه ابراهیم(ع) آن هنگام که قوم وى او را در آتش انداختند بودم من در میانه منجنیق و آتش بودم که خداوند آتش را بر آن حضرت سرد و سلامت ساخت. پس از آن، با یوسف(ع) بودم آنگاه که برادرانش به وى حسادت ورزیدند و او را در چاهى افکندند. من او را به عمق چاه بردم و او را غذا میدادم و مثل یک رفیق با او رفتار مینمودم. بعد از آن، در زندان نیز یار و انیس وى بودم تا اینکه خداوند وى را از آنجا نجات داد. سپس، همراه با موسى(ع) بودم. آنحضرت بخشى از تورات را به من آموخت و فرمود: اگر در زمان حضرت عیسى هم بودى، سلام مرا به او برسان. من نیز عیسى(ع) را ملاقات کردم و سلام موسى(ع) را به ایشان رساندم. و همراه آن حضرت بودم تا اینکه بخشى از انجیل را به من آموخت و فرمود: اگر در دوران حضرت محمّد(ص) بودى سلام مرا به آن حضرت برسان. پس اى رسول خدا! عیسى بر تو سلام میرساند.
رسول خدا(ص) فرمود: بر عیسى، روح خدا تا آن زمان که آسمانها و زمین پا برجایند سلام. و بر تو نیز سلام اى هام! که سلام آنان را به من رساندى. اگر درخواست و حاجتى دارى، بگو. هام گفت: خواسته من آن است که خداوند تو را براى امّتت نگهدارد و آنان را براى تو شایسته و صالح گرداند و به آنان استقامت عطا کند تا براى وصى و جانشین پس از تو مقاومت ورزند؛ چرا که امتهاى پیشین به خاطر سرپیچى از اوصیاى الهى به هلاکت رسیدند. و خواسته من آن است که اى رسول خدا! سورهاى از قرآن را به من تعلیم دهى تا در نمازم آن را بخوانم. رسول خدا(ص) به حضرت على(ع) فرمود: به هام یاد بده و با او مدارا کن. هام گفت: اى رسول خدا! این کسى که مرا به او میسپارى کیست؟ رسول خدا(ص) فرمود: اى هام! در کتاب، وصى «آدم» را چه کسى یافتید؟ گفت: «شیث». جانشین «نوح» که بود؟ گفت: «سام». جانشین «هود» که بود؟ گفت: «یوحنا بن حنان» پسر عموى هود. وصىّ و جانشین «ابراهیم» که بود؟ گفت: «اسماعیل و جانشین اسماعیل، اسحاق». جانشین «موسى» که بود؟ گفت: «یوشع بن نون». جانشین «عیسى» که بود؟ گفت: «شمعون بن حمون صفا» پسر عموى مریم. فرمود: چرا اینان جانشینان پیامبران هستند. هام گفت: چون در دنیا زاهدترین مردم بودند و راغبترین آنان به آخرت. پیامبر(ص) فرمود: در کتاب، جانشین «محمّد» را چه کسى یافتهاید؟ گفت: در تورات، نامش «إلیاست».آنحضرت فرمود: این «إلیاست» او على جانشین و برادر من است، او زاهدترین مردم نسبت به دنیا و راغبترین نسبت به خداوند در آخرت میباشد. هام بر على(ع) سلام کرد و گفت: اى رسول خدا! آیا او نام دیگرى هم دارد؟ فرمود: آرى، «حیدر» پس على(ع) سورههایى از قرآن را به او آموخت. هام گفت: اى على! اى جانشین محمّد! آیا آنچه از قرآن به من آموختى براى نماز من کافى است؟ فرمود: آرى. اندک قرآن، بسیار است. یک بار دیگر هام آمد و بر رسول خدا(ص) سلام داد و خداحافظى کرد و برگشت. و دیگر پیامبر(ص)را ندید تا اینکه آن حضرت از دنیا رفت. هام در لیلة الهریر نزد حضرت على(ع) آمد و در جنگ صفین در رکاب امام علی(ع) کشته شد.
📙 الروضة فی فضائل أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب(ع)، ص 223.
یه آقایی داشت از کوچهای رد میشد
دید بچهای واستاده جلو در
گفت این موقع شب چرا اینجا واستادی؟
+منتظر بابامم
-بابات کیه؟
+همونی که هر شب برامون غذا میاورد و باهامون بازی میکرد
آقائه فهمید منظور بچه حضرت علی(علیه السلام) هست
گفت دیگه نمیاد
+حتما میاد میخوام خبر خوبی بهش بدم
-چه خبری؟
+خبر مرگ علی، من و مادرم و بابام نفرینش میکردیم
-بابات هم نفرین میکرد؟
+آره
میگفت خدایا مرگ علی را برسان...:) 💔
چه زیبا گفت نیما یوشیج:
هرگز منتظر "فرداى خیالى" نباش. سهمت را از "شادى زندگى" همین امروز بگیر.
فراموش نکن "مقصد" همیشه جایى در "انتهاى مسیر" نیست!
"مقصد" لذت بردن از قدمهایی است که بین مبدا تا مقصد بر میداریم!
چایت را بنوش!
نگران فردا مباش، از گندم زار من و تو مشتی کاه میماند برای بادها.
🦋 #عطرحرم 🦋
🦋 #الّلهُمَّصَلِّعَلیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ 🦋
🦋 #اللهـمعجـللولیڪالفـرج 🦋
وقتی ازتون میپرسه «چه خبر چیکار کردی؟»
مثل سعدی بهش بگید:
«من ز فکر تو حتی به خود نیز نمیپردازم.»
——————————————————————————
مشکل دخترایی که آمار میدن ولی پا نمیدن از زمان مولانا بوده:
حیران شدم درکارتو ، درمانده از رفتار تو
هم میگشایی پای را ، هم قفل و بستم میکنی!
به جای دوستت دارم و همیشه باهات میمونم و این چیزا...
مثل حافظ بهش بگید:
"مطمئن باش که مهرت نرود از دل من
مگر آن روز که در خاک شود منزل من"
سبک
پدر کودک را بلند کرد و در آغوش گرفت. کودک هم می خواست پدر را بلند کند. وقتی روی زمین آمد دست های کوچکش را دور پاهای پدر حلقه کرد تا پدر را بلند کند ولی نتوانست. با خود گفت حتماً چند سال بعد می توانم. بیست سال بعد پسر توانست پدر را بلند کند. پدر سبک بود. به سبکی یک پلاک و چند تکه استخوان
*⚘﷽⚘
#طنز_جبهه 🤪
به سلامتی فرمانده 😉
دستور بود هیچ کس بالای ٨٠ کیلومتر
سرعت ، حق ندارد رانندگی کند 😞
یک شب داشتم میآمدم که یکی کنار
جاده ، دست تکان داد 🚘
نگه داشتم ، سوار که شد ، گاز دادم و
راه افتادم من با سرعت میراندم و باهم حرف میزدیم ✌️😻
گفت : میگن فرمانده لشکرتون دستور
داده تند نرید ! 🙄 راست میگن ؟!🤔
گفتم : فرمانده گفته !🙃 زدم دنده
چهار 🤨 و ادامه دادم : اینم به سلامتی
فرمانده باحالمان !!! 😎
مسیرمان تا نزدیکی واحد ما ، یکی بود؛
پیاده که شد ، دیدم خیلی تحویلش میگیرند
پرسیدم: کی هستی تو مگه ؟! 🤨
گفت: همون که به افتخارش زدی
دنده چهار 😶😂
#فرمانده_مهدیباکری
🌱خدایا؟
مارابیامرز!
بغلت نکردیم؛
نبوسیدیمت!
و نگفتیم دوستت داریم...
خدایا؟
مارا بیامرز!