سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

۱۸۸ مطلب با موضوع «زندگان» ثبت شده است

🌍کم بودند؟

◀️نه! از 25 میلیون تا 30 میلیون هم گفته شده


🌍پس جا زیاد بود؟

◀️نه اتفاقا همه در یک شعاع پنجاه کیلومتری بودند

🌍 هوا خوب بود؟

◀️روزها گرم شبها سرد گاهی هم بارانی!

🌍چقدر وسایل همراه هرکس بود؟

◀️نهایتا یک کوله پشتی البته خیلی ها هم همان را نداشتند

🌍پس حرفه ای بودند مثلا کماندویی چیزی بودند؟

◀️ از نوزاد 3 ماهه تا پیرزن 90 ساله از لنگ و کور مادرزاد تا پیر مرد روستایی که تا به حال از دهش خارج نشده بود و...

🌍 ماشینهاشون مجهز بود؟

◀️بیشترشان پیاده بودند.

🌍 چند نفر از گرسنگی مردند؟

◀️ هیچ

🌍 چند مریضی مسری جان مردم را گرفت؟

◀️هیچ

🌍پس بگو چند نفر زیر دست پا ماندند؟

◀️هیچ

🌍چند نفر کارشان به دعوا و مشاجره خونین کشید؟ اصلا زبان هم را می فهمیدند؟

◀️از 120 کشور آمده بودند ولی همه با هم مهربان بودند.

🌍 چه کشور امنی بوده

◀️ نا امن ترین کشورها! سی سال جنگ و بدون زیرساخت!


🌍 پس دشمن نداشتند یا لااقل دشمنانشان خیلی دور بودند

◀️در کمتر از ۱۰۰ کیلومتری آنجا دشمنانی داشتند که سر بریدن برایشان افتخار بود. همانهایی که در مرکز اروپا حمام خون به پا میکنند 

🌍پس دشمنان احمق و ضعیفی بودند

◀️الان ارتش 2 کشور و هواپیماهای 15 کشور از پس دشمنان بر نمی آیند


          این که میشه معجزه!! مگر حتما باید عصا اژدها بشه ؟

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۱:۲۸
نـابــــــ   "بیداری اندیشه "

امام علی(ع):
هرکس در وقت یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمن بیدار میشود.

امام خامنه ای : بصیرت یعنی اینکه بدانیم :
شمری که از حسین (ع) سر برید ؛ همان جانباز صفین است که تا مرز شهادت پیش رفت .

شهید آوینی : اهل کوفه نبودن یعنی اینکه بدانیم:
""تا حسین (ع) نیامده ولی امر مسلم بن عقیل است...""


لبیک یا امام خامنه ای لبیک یا امام حسین (ع) است.




۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۱۳:۳۱

مسوولیت پذیری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۹۴ ، ۲۳:۵۷

آیاتی که سر مبارک امام حسین (ع) تلاوت کرد

سرِ مطهر با زبان فصیح گفت: «أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ قَتْلِی وَ حَمْلِی»؛ کشتن من و گرداندن سرِ من در شهرها از داستان اصحاب کهف نیز تعجب ‌آورتر است.
آیاتی که سر مبارک امام حسین (ع) تلاوت کرد

پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) سرِ مطهّر حضرت را به کوفه و شام بردند در هر دو شهر، افراد متعدد،‌ آیاتی را از رأس مطهّر شنیده و روایت کرده ‌اند و آن روایات برخی مربوط به کوفه و برخی مربوط به شام می باشد که به هر دو مورد اشاره خواهد شد.

 الف) روایات مربوط به کوفه:

بعضی از اهل کوفه، آیاتی را از سر بریدة امام(علیه السلام) شنیده و نقل کرده ‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌ شود:

1. «زید بن ارقم» می ‌گوید: در غرفة خود نشسته بودم. دیدم سر بریدة امام حسین(علیه السلام) را به سر نیزه زده و می ‌برند؛ هنگامی که محاذی منزل من رسید، شنیدم که این آیه را می‌ خواند: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا»؛[1] آیا گمان کردی اصحاب کهف و رقیم از آیات عجیب ما بودند؟!» از تعجب موهای بدنم راست شد! صدا زدم: «رَأسُکَ وَ اللهِ یَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ أعْجَبُ وَ أعْجَبُ؛ به خدا سوگند! سر بریدة تو ای فرزند رسول خدا، عجیب ‌تر و عجیب ‌تر است.»[2]‏

2. ابو مِخنف از شعبی روایت کرده که دیدم: سر بریدة امام حسین(علیه السلام) را در کوفه بر نخل خرما آویزان کرده‌ اند، سر بریده تنحنح کرد و از اول سورة کهف قرائت نمود، تا آیة «إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدى»؛[3] آن ها (اصحاب کهف) جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایتشان افزودیم؛ ولی مشاهدة این معجزه از سر بریده (بر مأموران حامی یزید) جز ضلالت و گمراهی چیزی نیفزود؛ زیرا به دنبال آن، سر مطهّر را بر درختی آویزان کردند‌ و این آیه از آن شنیده شد: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ‏»؛[4] آن ها که ستم کردند، به زودی می ‌دانند که بازگشتشان به کجاست.[5]

3. روایت شده ابن زیاد، پس از آن که سر مطهر امام حسین(علیه السلام) را تحویل گرفت، آن را به «خولی بن یزید اصبحی» داد و گفت: این را ببر نگهدار و هر وقت خواستم، بیاور.

خولی دو زن داشت، اول نزد یکی از آن ها رفت. هنگامی که زن فهمید سر حسین(علیه السلام) را آورده، وی را از منزل بیرون کرد. نزد زن دیگرش رفت و به او گفت: این سر یک خارجی است که بر ابن زیاد خروج کرده و از گفتن اسمش خودداری کرد؛ آن سر را روی خاک، زیر «اِجّانه» (ظرفی که با آن لباس می ‌شویند، مثل طشت) گذاشت.

پاسی از شب گذشت، زن بیرون آمد. دید که نوری قوی از آن سر به سوی آسمان بالا می ‌رود ! نزدیک آمد. صدای قرائت قرآن از آن سر بریده می ‌شنید تا طلوع فجر و آخرین آیه ‌ای که شنید، این بود: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»؛... در آن شب، قضایایی رخ داد که در نهایت آن زن به دست شوهرش شهید شد.[6]‏

ب) روایات مربوط به شام:

در شام نیز افراد متعددی آیاتی از قرآن را از سر بریدة حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) شنیده و نقل کرده ‌اند که به برخی از آنها اشاره می‌ گردد:

1. از «حرث بن وُکَیدَۀ» نقل شده که می‌ گوید: من در میان مأموران حمل رأس حسین(علیه السلام) بودم، شنیدم که از اول آیة 9 سورة کهف تا پایان آیة 13 همان سوره را قرائت کرد؛ و نیز شنیدم که آیه 227 سوره شعراء «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ‏» را خواند؛ من در نفس خودم تعجب کرده و مشکوک شدم. در همان حال صدای امام حسین(علیه السلام) را شنیدم که فرمود: «یَا ابْنَ وُکَیْدَةَ أ مَا عَلِمْتَ إنَّا مَعْشَرَ الْأئِمَةِ أحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّنَا»؛ ای فرزند وُکیده! آیا نمی ‌دانی که ما امامان نزد خدا زنده ‌ایم؟.

پیش خود تصمیم گرفتم که سر را از مأموران سرقت کنم. صدا زد: ای فرزند وُکیده! نمی ‌توانی این کار را بکنی! گناه ریختن خون من به وسیلة آن ها از گرداندن سرم بزرگ ‌تر است!‌ آن ها را به حال خود واگذار!.

سپس این آیه را خواند: «الَّذینَ کَذَّبُوا بِالْکِتابِ وَ بِما أَرْسَلْنا بِهِ رُسُلَنا فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ * إِذِ الْأَغْلالُ فی‏ أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ»؛ [7] به ‌زودی (نتیجة کار خود را) می ‌دانند، در آن هنگام که غل و زنجیرها بر گردن آنان قرار گرفته و آنها را می ‌کشند. [8]

2. از «سلمة بن کهیل» نقل شده که: سر بریدة امام حسین(علیه السلام) را بالای نیزه دیدم که می‌ خواند: «فَسَیَکْفِیکَهُمُ اللَّهُ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیم‏»؛ [9] خداوند شرّ آن ها را از تو دفع می ‌کند و او شنونده و دانا است.[10]

3. «منهال بن عمر» می گوید: سر بریدة امام حسین(علیه السلام) را در دمشق دیدم و مردی در کنار آن سر قرائت می ‌کرد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَباً»؛ [11] در همان لحظه دیدم سرِ مطهر با زبان فصیح گفت: «أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْکَهْفِ قَتْلِی وَ حَمْلِی»؛ [12] کشتن من و گرداندن سرِ من در شهرها از داستان اصحاب کهف نیز تعجب ‌آورتر است.

آیه ‌های نقش بسته بر درهم

نقل کرده‌ اند؛ حضرت امّ کلثوم، هزار درهم به نگهبان سر داد و گفت: سر امام حسین(علیه السلام) را جلوتر از ما قرار دهید تا مردم به تماشای آن مشغول شوند و به ما نگاه نکنند. او قبول کرد و سر را جلوتر برد؛ فردای آن روز درهم ها را نگاه کرد، دید که خدا آن ها را به سنگ سیاه تبدیل نموده و در یک طرف آنها نوشته شده: «وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا یَعْمَلُ الظَّالِمُون»؛[13]‏ گمان مبر که خدا از آن چه ظالمان انجام می ‌دهند، غافل است! و در طرف دیگر نوشته شده است: «وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ».[14]‏

شبیه این جریان،‌ جریان دینارهای آن «راهب» است که در یکی از منازل نزدیک شام، لشکر عمر بن سعد، شب در نزدیکی «دَیْر» او منزل کردند؛ او نور ملکوتی سرِ مطهّر را مشاهده کرد، ده هزار دینار داشت، به عمر بن سعد داد سرِ بریدة امام(علیه السلام) را یک شب امانت گرفت، پس از شستن و معطر کردن سر، با آن حرف زد و مسلمان شد و هنگام تحویل دادن سر مطهّر، سفارش کرد که به سرِ امام بی‌ حرمتی نکنند، مأموران در ظاهر قبول کردند؛ ولی در عمل رعایت نکردند. وقتی نزدیک دمشق رسیدند، دینارها را که در دو کیسة چرمی بود و موقع تحویل گرفتن با دقت نگاه کرده و شمرده بودند و عمر بن سعد سر کیسه ‌ها را مُهر کرده بود، ملاحظه کردند که مهر سالم و نشکسته است؛ ولی دینارها همه سفال شده و در دو طرف آن ها همان دو آیة فوق نوشته شده است؛‌ عمر بن سعد در آن لحظه گفت: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ خَسِرْتُ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَة»؛[15] ما از خداییم و به سوی خدا می ‌رویم، در دنیا و آخرت زیانکار شدم.

پی نوشت ها:

 [1]. کهف/ 9.

[2]. ارشاد، شیخ مفید، ج‏2، ص‏117، بحار الانوار، ج45،‌ ص‏121؛ موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص515.

[3]. کهف/ 13.

[4]. شعراء/ 227.

[5]. مدینة المعاجز الأئمة الاثنی عشر، سید هاشم بحرانی، مؤسسه معارف اسلامی، قم، چاپ اول، 1413ق، ج4، ص‏115، ح 176 و 177؛ عوالم العلوم، بحرانی اصفهانی، ج‏17، ص‏386؛ موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)،‌ ص‏515؛ بحار الانوار، ج‏45، ص‏304.

[6]. مدینة‌ المعاجز الأئمه، بحرانی، ج‏4، ص‏124، ح1850؛ موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص‏516 ـ 517.

[7]. غافر/ 70 و 71.

[8]. موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص‏522 ـ 523.

[9]. بقره/ 137.

[10]. موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص‏523.

[11]. کهف/ 9.

[12]. الخرائج و الجرائح، راوندی، ج‏2، ص‏577، ح 1؛ عوالم العلوم، اصفهانی، ج‏17، ص‏412، ح 7؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج‏45، ص‏188،‌ح 32.

[13]. ابراهیم/ 42.

[14]. مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج‏4، ص60؛ عوالم العلوم، بحرانی اصفهانی،‌ ج‏4، ص‏618؛ مدینة المعاجز الأئمّة، ج‏4، ص‏114، ح 174؛ بحار الانوار، ج‏45، ص‏304.

[15]. ر.ک: الخرائج و الجرائح، راوندی، ج‏2، ص‏579 ـ 580.

معاونت تبلیغ، ذی طوی، محمد اسماعیل نوری زنجانی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۱۱:۵۴

ما از مردن نمی هراسیم...

میترسیم بعد از ما ایمان را سر ببرند...

باید بمانیم تا آینده شهید نشود و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند...


عجب دردی!


شهید سید مهدی رجب بیگی

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۴

🌺 شــــــــــرم و حیــــــــــا به سبک شہدا 🌺


فرارشهید عبدالحسین برونسی



👈سربازیش را باید داخل خانه ی جناب سرهنگ می گذراند.


آن هم زمان شاه.وقتی وارد خانه شد و چشمش به زن نیمه عریان سرهنگ افتاد بدون معتلی پا به فرار گذاشت و خودش را برای جریمه ای که انتظارش را می کشید،آماده می کرد.جریمه اش تمیز کردن تمام دستشویی هاپادگان بود.

18دستشویی که در هر نوبت،4نفر مامور نظافتشان بودند!هفت روز از این جریمه سنگین می گذشت که سرهنگ برای بازرسی آمد و گفت:بچه داتی!سر عقل اومدی؟

 

عبدالحسین گفت:این 18توالت که سهله،اگه سطل بدی دستم و

بگی همه این کثافت ها رو خالی کن تو بشکه و ببر توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارت همین باشه با کمال میل قبول می کنم؛اما دیگه تو اون خونه پام رو نمی زارم.

 

کتاب خاک های نرم کوشک،ص16_20

✨🍃✨🍃🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨



۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۷:۲۴

خاطره ای در محضر مقام معظم رهبری

سردارحاج سعید قاسمی

.


خدمت مقام معظم رهبری این خاطره را گفتم.

.

روزی که خدمتشان بودیم مصادف با پنجمین روزی بود که بچه ها در کانال مانده بودند.

.

هر کس توانسته بود برگشته بود و هر کس هم مانده بود دیگر راهی نداشت که تا همین الان پیکرهایشان می‌آید.

.

حاج همت هر گونه که می‌شد تلاش کرد تا این رزمندگان را از کانال بیرون بیاورد اما نمی‌شد، کار به گونه‌ای گره خورده بود که فقط می‌توانست صدای آن‌ها را بشنود.

.

آن دفعه آخر که بعد از پنج روز با بیسیم ارتباط برقرار شد ـ به جهت این که دشمن مجال نمی داد ـ اون دفعه آخر صدای فرمانده گردان نبود، صدای یک بچه بسیجی 15 الی 16 ساله بود.

.

حاجی گفت: پسرم این هاشمی (فرمانده گردان) رو بگو بیاد پشت خط

.

گفت: حاجی هاشمی نیست، حالش خوبه رفته پیش وزوایی! ( وزوایی که تو بیت المقدس شهید شده بود ) این رزمنده کوچک داشت کد می داد!!

.

حاجی گفت: پسرم بگو دهقان معاونش بیاد .

رزمنده جوان گفت: دهقان رفته پیش قجه‌ای! ( قجه‌ای هم قبلا شهید شده بود )

.

بچه بسیجی گفت حاجی این حرفا رو ولش کن؛ یادته که شب عملیات برامون صحبت کردی گفتی که بابا بزرگ گفته عاشورایی بجنگید!

.

گفت: آره پسرم

.

گفت: سلام مارو به بابابزرگ برسون بگو آقاجان ما چیزی برات کم نگذاشتیم، سعی کردیم که هرچی که بود را اینجا انجام دهیم!

.

حاجی به او گفت: پسرم صحبت کن!

.

گفت ولش کن حاجی!

باطری تموم!!!

.

حاج همت کلافه شد و این گوشی را به سرش کوبید!

.

قاسمی ادامه داد: دیدم که حضرت آقا یک مقدار سر این قصه اذیت شدند، آقا گفتند: 

.

💠 دغدغه من این است که اگر روزی از من پرسیدید که آیا کاری کردید؟ من به اندازه این بچه بسیجی نتوانم بگویم هر کار از دستم بر می‌آمد انجام دادم!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۴






بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ


هنگامى که حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهاى قحطى عزیز مصر فوت کرده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمانش ‍ کور شد، به علت فقر و کورى بر سر راه مى نشست و از مردم براى گذران خود گدایى مى کرد


 به او پیشنهاد کردند، خوب است از ملک بخواهى به تو عنایتى کند سالها خدمت او مى کردى . شاید به پاس خدمات و محبتهاى گذشته به رحم نماید.


 


 ولى باز هم عده اى او را از این کار منع مى کردند که ممکن است به واسطه عشق ورزى و هوى پرستى اى که نسبت به او داشتى تا به زندان افتاد و آن همه رنج کشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را کیفر نماید.


 


زلیخا گفت : یوسفى را که من مى شناسم آن قدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد. روزى بر سر راه او بر یک بلندى نشست .


 


 هر وقت حضرت یوسف علیه السلام خارج مى شد جمعیت کثیرى از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند زلیخا همین که احساس کرد یوسف نزدیک او رسید گفت :


 سبحان من جعل الملوک عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم ، پاک و منزه است خداوندى که پادشاهان را به واسطه نافرمانى بنده مى کند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمان بردارى پادشاه مى نماید


 


یوسف علیه السلام پرسید: تو کیستى گفت : همان کسى که از جان تو را خدمت مى کرد و آنى از یاد تو غافل نمى شد هوا پرست بود، به کیفر اعمال بد خود به این روز افتاده که از مردم براى گذران زندگى گدایى مى کند که برخى به او ترحم مى کنند و برخى نمى کنند. بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینک ذلیلترین افراد، این است جزاى گنهکاران .


 


یوسف گریه زیادى کرد و بعد پرسید:


 آیا هنوز چیزى از عشق و علاقه نسبت به من در قلبت باقى مانده ؟ گفت : آرى ، به خداى ابراهیم قسم ، یک نگاه به صورت تو، بیش از تمام دنیا براى من ارزش دارد که سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند.


 


یوسف پرسید: زلیخا چه تو را به این عشق واداشت ؟ گفت : زیبایى تو. یوسف گفت : پس چه خواهى کرد اگر پیامبر آخرالزمان را ببینى که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است که نامش محمد صلى الله علیه و آله است ؟ زلیخا گفت : راست مى گویى .


 


 یوسف علیه السلام پرسید تو که او را ندیده اى ، از کجا تصدیق مى کنى ؟ گفت همین که نامش را بردى محبتش در قلبم واقع شد. خداوند به یوسف وحى کرد زلیخا راست مى گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتى که به پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج کن . آن روز یوسف به زلیخا چیزى نگفت و رفت .


 


روز بعد به وسیله شخصى به او پیغام داد که آیا میل دارى تو را به ازدواج خود درآورم . زلیخا گفت : مى دانم که ملک مرا مسخره مى نماید، آن وقت که جوان و زیبا بودم مرا از خود دور کرد، اکنون که پیرو بینوا و کور شده ام مرا مى گیرد؟!


 


حضرت یوسف علیه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا کرد شبى که خواست عروسى کند به نماز ایستاد، دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانى و شادابى زلیخا را به او باز گرداند،


 چشمانش شفا یافت ، مانند همان زمانى که به او عشق مى ورزید، در آن شب یوسف او را دخترى بکر یافت ، خداوند دو پسر از زلیخا به یوسف داد، با هم به خوشى زندگى کردند تا مرگ بین آنها جدایى انداخت .


 


هنگامى که یوسف علیه السلام مالک خزاین زمین شد با گرسنگى بسر مى برد و نان جو مى خورد، به او مى گفتند با این که خزینه هاى زمین در دست توست به گرسنگى مى گذرانى ؟ مى گفت مى ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم


💠💠💠💠💠💠💠💠



یک مورد دیگر خاص اسم اعظم در مورد ازدواج داریم و آن مهریه ی حوا در قضیه خواستگاری آدم و خواستنش از خدا بوده است.مهریه یاد دادن اسامی یادگرفته شده توسط آدم به معلمی خدا و یاد دادن آنها به حوا بوده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۸:۰۱

🎀قبل از مراسم عقد علی آقا نگاهی به من کرد و گفت :

" شنیدم که عروس هر چی بخواد اجابتش حتمی است "

گفتم :

" چه آرزویی داری .. ؟ "

در حالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت :

" اگر علاقه ای به من دارید و به خوشبختی من می اندیشید ، لطف کنید از خدا برایم آرزوی شهادت کنید "

از این جمله تنم لرزید چنین آرزویی برای یک عروس در استثنایی ترین روز زندگی اش بی نهایت سخت بود ، سعی کردم طفره برم اما علی آقا قسم داد که این دعا را در این روز در حقش بکنم .

وقتی خطبه جاری شد هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم ، و بلافاصله با چشمانی پر از اشک ، نگاهم را به علی دوختم .

آثار خوشحالی در چهره اش پیدا بود .. !

مراسم ازدواج ما در حضور آیت ا... مدنی و جمعی از برادران پاسدار برگزار شد .

نمی دانم این چه رازی بود که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیت ا... مدنی همه به فیض شهادت رسیدند !


شهید علی تجلایی

__________________________

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۶

واسه رد شدن از سیم خاردارها نیاز به یه نفر داشتن تا روی سیم خاردارها بخوابه و بقیه از روش رد بشن ...

داوطلب زیاد بود

قرعه انداختند... افتاد بنام یه جوون...

همه اعتراض کردند الا یه پیرمرد!

پیرمرد گفت: " چیکار دارید، بنامش افتاده دیگه! "...

بچه ها از پیرمرد بدشون اومد... دوباره قرعه انداختند بازم افتاد بنام همون جوون ... 

جوون بلافاصله خودش رو به صورت انداخت رو سیم خاردار،

بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوون... همه رفتن الا پیرمرد...

گفتند: " بیا! "

گفت " نه! شما برید! من باید وایسم بدن پسرم رو ببرم برای مادرش!


پیرمرد پدر اون جوون بود...


(نقل از گنجینه خاطرات جنگ)



__________________________

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۶

جمله ای بس سنگین از شهید آوینی:


"کربلا" به رفتن نیست

به شدن است( کربلایی شدن)

که اگر به رفتن بود!

شــــــــمر هم "کربلایی " است!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۵

رفتن به شرط شفاعت 

وصالی دیگر در بهشت



خاطرات همسر شهید سردار حاج حسین همدانی از آخرین روزهای باهم بودن



کمردرد باعث شده بود برای امور خانه از خانمی کمک بخواهم.اما وقتی حاج آقا بود خودش همه کارها را میکرد.نمیگذاشت غیر از خودش کسی کاری بکند.غذا میپخت ،خانه را جمع و جور میکرد ،میز غذا را میچید و بعد صدایمان میکرد و ماهم مانده بودیم غذا بخوریم یا شرمندگی.

فردای عید غدیر بود. قرار بود قبل از اعزام مجددش و رفتن به ماموریت به کارهای اداری و غیر اداری اش بپردازد و سر و سامانشان بدهد.

مدتی در اتاق مشغول بودم.جانمازش مانند همیشه رو به قبله باز بود.بلند شدم و بیرون رفتم.چشمهایم از تعجب گرد شد.حاج آقا جلوی در فریزر بودو مشغول تمیز کردن آن. گفتم:مگه شما بیرون نبودید؟ کی آمدین من متوجه نشدم؟! چرا زحمت میکشید ؟


نگذاشت حرفم را ادامه بدهم.لبخندی زد و گفت:دیدم کمرت درد میکند گفتم قبل رفتن دستی به این فریزر بکشم شما اذیت نشی...


بعد از فارغ شدن از تمیز کردن فریزر رفت سر وفت غذا و میز غذا و زنگ زد همه ی بچه ها جمع شدند .توی خانه صدا به صدا نمیرسید.نوه ها هر کدام برای حاج آقا شیرین کاری میکردند و حاج آقا در عوض دستمزد مغز بادامها ، بوسه ای میکاشت روی لپ شان یا بغلشان میکرد و می نشاند روی پاهایش  و آموخته های جدیدشان را گوش میکرد.

وقت غذا که شد و همگی دور هم جمع شدیم حاج آقا دست پختش را به همه تعارف کرد و گفت:بفرمایید آخرین  دست پخت بابا!

لقمه در دهان همه ماند. تلخی کام همه را گرفت .

دیدم اوقات بچه ها تلخ شد و چشمهایشان اشک جمع شده .جلو پریدم و گفتم:بابایتان را که میشناسید همیشه از این حرفها میزند.هشت سال توی تیر و ترکش بوده چیزیش نشده.حالاهم خدا حافظش است.

بچه ها غذا را تمام کردند اما اضطرابی درون همه مان گرفته بود.


وقت رفتن هم که شد در خلوت دو نفری مان گفت :وصیت کرده ام همدان من را خاک کنید.به خنده و شوخی گفتم :از این برنامه ها نچین حاجی جان. من برای دیدنت نمیتوانم هر هفته پاشم بیایم همدان مگر اینکه...

خندید و گفت :به چه شرط؟

گفتم:شفاعتم کن! آن دنیا هم...

حاجی همانطور نگاهم کرد و گفت:آن دنیا هم باز با پروانه خانمم هستم.


وقتی خبر شهادت حاج اقا را شنیدم به اتاق رفتم.جانمازش را که سالها به رسم همیشگی اش باز بود جمع کرده بود و من دیر متوجه شدم.



روحت شاد سردار

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۲

از نوشته های زیبای شهید مرتضی آوینی؛




سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.

اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم

اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!

نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!

اما خبری از پول نبود… 

به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!

گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!


گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت

و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .



خدای من!

من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم

اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالی خالی ام …

فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …


خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟


الهی و ربی  من لی غیرک ...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۳۰

شعری که از زبان امام حسین (ع) نقل شده :


شیعتی مهما شربتم ماء عذب فاذکرونی 

او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی 

فانا السبط الذی من غیر جرم قتلونی 

و بجرد الخیل بعد القتل عمدا سحقونی 

لیتکم فی یوم عاشورا جمیعا تنظرونی 

کیف استسقی لطفلی فابوا ان یرحمونی 


ترجمه اشعار بالا : 

شیعیان من هنگامی که آب گوارا نوشیدید مرایادکنید. 

ویاهنگامی که از غریبی یاشهیدی(خبری)شنیدید، برمن ندبه نمائید. 

من، نواده(پیامبر) هستم که مرا بی گناه کشتند. 

وپس از آن از روی عمد، مرا پایمال خیل اسبان نمودند. 

ای کاش ، همگی در روز عاشورا بودید ومی نگریستید. 

که چگونه برای کودک خردسالم ، مطالبه آب نمودم وآنان سرباززدند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۴۰

هرکس من را طلب کند و بخواهد بیابد

هرکس مرا بیابد بشناسد

هرکس من را شناخت مرا دوست خواهد داشت

هرکس مرا دوست داشته باشد من نیز او را دوست دارم 

و هرکس من او.را دوست داشته باشم عاشقش می شوم

و هرکس عاشقش بشوم او را می کشم و خون بهایش بر من واجب می شود و خود خون بهایش می شوم

یا لثارات الحسین

حدیث قدسی

اگر بدن حیاتی داشته باشد بدون شک این حیات بدون خون امکان ندارد اگر حیات بدنه ی اسلام داشته باشد بدون شک با خون حسین است که.در رگهای اسلام جریان دارد بدون شک محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه.داشته است

دوستم با دوستانت دوستم با دوستان دوستانت و دوستم با دشمن دشمنانت یا حسین 

دشمنم با دشمنانت و دشمنم با دوست دشمنانت و دشمنم با دشمن دوستانت یا حسین

کربلا نشان دادن یک مفهوم است آنهم عدم جدایی قرآن و عترت حتی اگر سر بر بدن نباشد

اگر قرآن گفت تا می توانید قرآن بخوانید تو حتی بدون سر هم بازهم قرآن خواندی اگر قرآن گفت شب زنده داری کنید تنها خواسته ات در شب عاشورا فرصت برای یک شب زنده داری برای خواندن قرآن است اگر ابراهیم فقط اسماعیلش را به قربانگاه برد تو تمام خانواده ات را بردی و از کودک تا پسر شبیه پیامبرت را تقدیم خدا کردی اگر سلیمان به لشگریان جن و انسش می بالید تو از سر  مردانگی در مقابل نامردان از آنها استفاده نکردی اگر خدا برای پیامبرانش یا مثل ابراهیم نام نیکو را برای تاریخ گذاشت و سلامشان کرد تو در بین مسیحی و حتی کافر هم نام نیکو داری و خدا تو را خون خود نامید اگر قرآن  نماز ظهر را تاکید کرد تو نماز ظهر را به جماعت زیر تیر خواندی که به تاریخ بگویی من به نماز عشق می ورزم از نماز کمک بگیرید و نماز از فحشا باز می دارد و پشت ولی را خالی نکنید  حسین جان تک تک لحظه های حضور تو تفسیر تک تک آیات کلام وحی است من چه بگویم که زبانم قاصر است


حسین جان گفتند کل یوم عاشورا کل ارض کرب و بلا ااین روزها جایت خالی است اگر آن روز در حرم امن قصد ریختن خونت را کردند امروز هم با مسلمانان این کار را می کنند امروز هم اگر تشنه باشی در حرم الهی بازهم آبت نمی دهند انگار این طایفه که از همان ابتدا با جگرخواری شروع کردند بازهم ول کن تاریخ نیستند و امروز هم همان کار هارا می کنند همان هایی که زینبت را اسیر کردند و شهر به شهر گردانند امروز همین همان کارها را می کنند انگار تاریخ بازی درآورده آن روز که کودکت را کشتند فقط آن روز نبود این قوم به کودک کشی عادت پیدا کردند یک روز در لباس آل سعود در یمن و حتی در تبدیل عروسی به عزا یک روز در قاموس اسراییل و کشتن زنده مردم جلوی دوربین و قاچاق اعضای انسانها و زنان و مردان و کودکان آنها فراتر هم رفته اند و گاهی کودکان را در جنگی که خودشان راه انداخته اند غرق می کنند خودشان جنگ می افروزند و بردگان را با وعده به قصرهای خود می خوانند .حسین جان انگار همیشه باید سر زکریا را در تاریخ ببردند تا صدایشان را قطع کنند ولی انگار هیچگاه حتی سر بریده هم از حق کوتاه نمی آید نمی دانم چرا هر دو سر را یک جا گذاشتند نمی دانم چرا هر بار یک قطره خون که بچکد تا جواب نگیرد خون پاک نمی شود.انگار زمانی که قرآن سر نیزه کردند دیدند هنوز دلشان خنک نشده برای انتقام از قرآن ناطق تفسیرش هم سر نیزه کردند ولی قرآن بازهم قرآن می خواند حتی اگر با چوب بر دهانش بزنند یا حتی اگر صدای طبلها را بلند کنند که صدایت نیاید امروز در تمام تاریخ صدایت پیچیده است و این صدا خواب آسوده را بر استکبار حرام کرده و حتی نوای طبلها هم برای محرمت جان می دهند

حسین تو قوانین را برهم زدی چون در راه اربعینت فقط مسلمانان از همه ی فرق نیستند حتی ارمنی ها هم میایند می گویند پیامبرمان یکی نیست اما حسین مان که یکی است اینجا دیگر فقط قانون قانون عشق توست که بعد از هزار و چهارصد سال بزرگترین راهپیمایی بشری را به خاطر تو انجام می دهند ای خون خدا حتی دشمنانت هم فهمیده اند برای مبارزه با تو هم باید لباس عزایت را بپوشند تا حرفشان خریدار باشد اما نمی دانند حرارتی که از کربلایت و سوختن خیمه ها در قلب مومنان افروخته شد هرگز هرگز سرد نخواهد شد

یا حسین تو امام آزادگانی نه فقط مسلمانان تو امام تمام آزادی خواهان جهانی 

ای حسین جان کسانی تو را کشتند که پشتت نماز خواندند حافظ قرآن بودند  اما معنی ولایت را نفهمیدندو حتی نذر ساخت مسجد کردند تا خونت را بریزندحسین جان جانم و پدر و مادرم به فدایت 

حسین جان می دانم کسی حکم خارجی بودنت را داد که زمانی بر امام علی که حاکم شرع بود قاضی شرع شد و حکم کرد وامام قبول کرد اما تاریخ چه کرد شمر مگر یار علی در صفین نبود 

ای حسین می گویند داستان کربلا داستان عشق و عاشقی بود و یزید فامیل شما بود خب مگر شهربانو همسری شایسته تر از شما مگر می توانست برگزیند یا اگر یزید مرد را بر طمع زنش به جنگ فرستاد و دستور عدم بازگشتش را داد و نیت غصب زنش را گرفت اما شما نیز خواستگار شدید که این ملعون به هدفش نرسد آیا عیب تاریخ است که این کار را خیر را رد می کنند یا نیت خیر و عشق را گانه نابخشودنی می داند حتی داستانتان آنقدر عاشقانه بود که لیلی و مجنون نیز اسیر عشق کربلا شدند و هر کار کردند تا برای معنی یافتن خویش در کربلا وارد شوند و شاید اینگونه مفهومی یابند 

حسین حرف بسیار دارم اما تاریخ نشان داد که حسین همیشه همان حسین است و شیطان همان چهره های زر و زور تزویر را می پوشاند فقط امروز کمی به قول خودشان جهان اولی تر شده اند اما از جهان عشق حسینی و عشق الهی هنوز هم بویی نبرده اند حسین همیشه جایگاه شما و جایگاه یزید مشخص است این ابن سعد و شمر و حر اند که باید جایگاه خود را بیابند 

حسین جان پدرت فرمود کسی که موقع یاری رهبرش در خواب باشد زیر لگد دشمنان بیدار می شود آری پس از تو آنهایی که فرار کردند و یاری ات نکردند راحت نبودند و حتی حریم امن الهی نیز دیگر امنیتی نداشت و قصر کوفه هم به هیچکس وفا نکرد 

حسین جان ای خون خدا ای کشتی نجات و چراغ هدایت بشریت قسمت می دهم به جدت رسول الله و کتابش قسمت می دهم به جان مادرت زهرا و محسنش قسمت می دهم به علی و نماز معراج گونه اش قسمت می دهم به حسن و تابوت و قبر بی ضریحش قسمت می دهم به ادب و دو دست برادرت ابوالفضل و آبی که شرمنده اش شد قسمت می دهم به خون علی اصغرت که ارزشش را فقط آسمانها فهمیدند قسمت می دهم به جمال و کمال علی اکبرت قسمت می دهم به تب و تنهایی سجادت در عاشورایت یا حسین کمک کن همیشه عزادارت بمانم و در رکاب فرزند زهرا این انقلاب و کشورش را به دست صاحبش برسانیم که همگی مسوول این امانت برزگت هستیم و در سایه توجهش از صدمات دشمنان مصون.حسین جان دستم را رها مکن که در این جا جز تو و خدایت امیدی ندارم

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۶

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!

نیزه ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!



این چه خورشیدِ غریبی ست که با حالِ نزار،

پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!



باغبانی ست عجب! آن که در آن دشتِ بلا،

به خزانی ثمرش رفت ، ولی قولش نه!



شیر مردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار،

دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!



جان من برخیِ " آن مرد " که در شط فرات،

تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!



...

هر طرف می نگری نامِ حسین است و حسین،

ای دمش گرم!! سرش رفت، ولی قولش نه!


حسین جنتی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۹۴ ، ۲۱:۱۸

و آنها هنوز چشم به راه ادامه دادن راهشان از سوی ما و ما همچنان با ذکر شهدا شرمنده ایم در حال دور شدن از راهشان...... 

رفتند تا بمانیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۴۰

شعری زیبا احسنت به شاعرش👋👋👋👋👋


عده ای سرب وگلوله,عده ای ملیاردها.

هردوتا خوردند اما این کجا وآن کجا!

✌????✌????✌????✌

این یکی از سوز ترکش آن یکی هم در سونا

هردو میسوزند اما این کجا وآن کجا!

✌????✌????✌????✌

عده ای بر روی مین و عده ای بر بال قو

هردو خوابیدند اما این کجا وآن کجا!

✌????✌????✌????✌

این یکی بر تخت ماساژ آن یکی بر ویلچرش

هردو آرام اند اما این کجا وآن کجا!

✌????✌????✌????✌

این یکی در عمق دجله,آن یکی آنتالیا

هر دو در آبند اما این کجا وآن کجا!

✌????✌????✌????✌

این یکی با گازخردل, آن یکی با گاز پارس.

هردو میسازند اما این کجا وآن کجا!

✌????✌????✌????✌

عده ای کردند کار و عده ای بستند بار

هردو فعالند اما این کجا و آن کجا!

✌????✌????✌????✌

باکری ها سمت غرب و خاوری ها سمت غرب

هر دو تا رفتند اما این کجا وآن کجا!

✌????✌????✌????✌

آن یکی بر پشت تانک و آن یکی بر صدر بانک

هر دو مسئولند اما این کجا و آن کجا!

✌????✌????✌?

عده ای بر تار شیطان میتنند چون عنکبوت.

عده ای بر حق وجاویدند اما این کجا و آن کجا 

شادی ارواح طیبه شهدا صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۰