سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

سخن تازه ی عاشقانه

love is when you find yourself and spend every wishes on him

پادشاه وزیر سرباز

جمعه, ۳ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۵۶ ب.ظ

(pointing left)(pointing left)(pointing left)(pointing left)

مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهی نشسته بود!

پادشاهی نزد او آمد، از اسب پیاده شد و ادای احترام کرد و گفت:قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟»

پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسید و بدون ادای احترام گفت:آقا، راهی که به پایتخت می رود کدام است؟‌

سپس سربازی نزد نابینا آمد، ضربه ای به سر او زد و پرسید:‌‌ احمق،‌راهی که به پایتخت می رود کدامست؟؟؟

هنگامی که همه آنها مرد نابینا را ترک کردند، او شروع به خندیدن کرد. مرد دیگری که کنار نابینا نشسته بود، از او پرسید: به چه می خندی؟ نابینا پاسخ داد: اولین مردی که از من سووال کرد، پادشاه بود. مرد دوم وزیر او بود و مرد سوم فقط یک نگهبان ساده بود.

مرد با تعجب از نابینا پرسید:چگونه متوجه شدی؟ مگر تو نابینا نیستی؟ نابینا پاسخ داد: فرق است میان آنها … پادشاه از بزرگی خود اطمینان داشت و به همین دلیل ادای احترام کرد… ولی نگهبان به قدری از حقارت خود رنج می برد که حتی مرا کتک زد.

طرز رفتار. هر کس نشانه شخصیت اوست...


نه سفیدی بیانگر زیبایی است..

و نه سیاهی نشانه زشتی..


شرافت انسان به اخلاقش است...

(pointing right)(pointing right)(pointing right)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۰۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی